کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بسق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بسق
لغتنامه دهخدا
بسق . [ ب َ ] (ترکی ، اِ) سان . (مؤید الفضلاء).
-
بسق
لغتنامه دهخدا
بسق . [ ب َ س َ ] (ع مص ) بزق . بضق . خدو انداختن . (منتهی الارب ). خبو بیفکندن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). تف انداختن . (آنندراج ). آب دهن افکندن .
-
واژههای همآوا
-
بسغ
فرهنگ فارسی معین
(بَ سَ) ( اِ.) 1 - اطاق فوقانی که دارای پنجره های متعدد برای نظاره و دخول هوا باشد. 2 - گنبد، سقف گنبدی .
-
بثغ
لغتنامه دهخدا
بثغ. [ ب َ ث َ ] (ع مص ) پدید آمدن خون در سراسر تن . (از اقرب الموارد).سرخ و سطبر گشتن اندام از غلبه ٔ خون . (ناظم الاطباء). و اگر این حالات مخصوص به لب باشد بثع است با عین مهمله . (از منتهی الارب ) .
-
بثق
لغتنامه دهخدا
بثق . [ ب َ / ب ِ ] (ع اِ) سرچشمه و کناره ٔ نهر که درانیده شده باشد. ج ، بُثوق . (منتهی الارب ). بندآب گشاده . (مهذب الاسماء). آنجا که بند شکسته شود. (از اقرب الموارد). ج ، بُثوق . چنانکه گفته اند: و هؤلاء اهل الوثوق فی سد البثوق . (اقرب الموارد).
-
بثق
لغتنامه دهخدا
بثق . [ ب َ / ب ِ ] (ع مص ) زوداشک گردیدن چشم . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). زودریختن اشک . (از اقرب الموارد). || ویران کردن سیل بند را. (تاج المصادر بیهقی ) (از مصادر زوزنی ). درانیدن سیل کناره ٔ نهر را. (آنندراج ) (منتهی الارب ). بند جوی گشادن . ش...
-
بسغ
لغتنامه دهخدا
بسغ. [ ب َ س َ ] (اِ) اطاق فوقانی که دارای پنجره های متعدد برای نظاره و دخول هوا باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به شعوری ج 1 ورق 170شود. || گنبد و سقف گنبدی . (ناظم الاطباء).
-
بصق
لغتنامه دهخدا
بصق . [ ب َ ] (ع مص ) خدو انداختن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خیو بیفکندن . (زوزنی ). خدو انداختن بسیار. (دزی ج 1 ص 92). || دوشیدن گوسپند آبستن را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
خیو افکندن
لغتنامه دهخدا
خیو افکندن . [ خ َ / خیو اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تف انداختن . بزق . بسق . بصق . (یادداشت مؤلف ).
-
خیو انداختن
لغتنامه دهخدا
خیو انداختن . [ خ َ / خیو اَ ت َ ] (مص مرکب ) تف انداختن . خیو افکندن . بزق . بسق . بصق . (یادداشت مؤلف ).
-
بزق
لغتنامه دهخدا
بزق . [ ب َ ] (ع مص )خدو انداختن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خیو بیفکندن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). بسق . بصک . (آنندراج ). || روشن شدن . || تخم ریختن در زمین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
زأرة
لغتنامه دهخدا
زأرة. [زَءْ رَ ] (ع اِ) أجمه . بیشه و اصل در آن همزه است و ابوالحارث (شیر) را مرزبان الزأرة گویند زیرا که رئیس و مقدم بیشه است . (تاج العروس ). و این مأخوذ است از مرزبان الفرس که رئیسشان است . (اقرب الموارد). مرزبان الزأره ؛ شیر بیشه . (منتهی ال...
-
باسق
لغتنامه دهخدا
باسق . [ س ِ ] (ع ص ) نخل بلند بسق النخل ؛ طال . (تاج العروس ). ج ، بواسق .دراز. بالنده . (غیاث اللغات ). خرما بن دراز. بالیده . (آنندراج ) : تخم خرمایی ، به تربیتش [ خدای تعالی ] نخل باسق گشته . (گلستان ). || خرمایی است طیب و زردرنگ . (تاج العروس )....