کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بستردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بستردن
/bestordan/
معنی
= ستردن
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بستردن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] bestordan = ستردن
-
بستردن
لغتنامه دهخدا
بستردن . [ ب ِ ت ُ دَ ] (مص ) محو کردن و پاک ساختن باشد. (برهان ). بمعنی ستردن یعنی پاک کردن و تراشیدن و «با» زایده است چون به باء بسیار مستعمل شود. «با» آورده شد. سترد؛ یعنی پاک کند، سترده ؛ یعنی پاک کرده . استره ؛ آلتی که دلاکان بدان موی سترند. (ان...
-
جستوجو در متن
-
بستریدن
لغتنامه دهخدا
بستریدن . [ ب ِت ُ دَ ] (مص ) ستردن . بستردن . محو کردن : گرین گفته دادست ره بسپریدوگر نیست از خاطرم بسترید. فردوسی .رجوع به ستردن و بستردن شود.
-
ازلاق
لغتنامه دهخدا
ازلاق . [ اِ ] (ع مص ) بلغزانیدن . لغزانیدن . (منتهی الارب ). بخیزانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). لغزان گردانیدن جای . (منتهی الارب ). || بچه افکندن ناقه و جز آن . (منتهی الارب ). سقط. بچه بیوکندن اشتر. || بستردن . (تاج المصادر بیهقی ). بستردن موی . مو...
-
تقزیع
لغتنامه دهخدا
تقزیع. [ ت َ ](ع مص ) موی سر، بعضی بستردن و بعضی بگذاشتن . (تاج المصادر بیهقی ). ستردن موی و جای جای ناسترده ماندن . || آماده کردن اسب را به دوانیدن . || سخت دویدن اسب . || فارغ داشتن کسی را برای امری معین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (...
-
استحداد
لغتنامه دهخدا
استحداد. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) تیز کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). تیز کردن ، چنانکه کارد را: استحداد شفره ؛ تیز کردن نشکرده . || بسیار خشمناک گردیدن . (منتهی الارب ).خشم گرفتن بر. بسیار خشمناک شدن . || موی زهار به آهن ستردن . (از منتهی الارب ). ع...
-
محو کردن
لغتنامه دهخدا
محو کردن .[ م َح ْوْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ستردن . سیاه کردن . پاک کردن . بستردن . محق . امحاق . حک کردن . زدودن . طرس . (منتهی الارب ). طمس . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). بحق : لطع؛ محو کردن نام کسی را. تطلیس ؛ محو کردن نوشته را. اطمال ؛ محو ک...
-
تحلیق
لغتنامه دهخدا
تحلیق . [ ت َ ] (ع مص ) بسیار ستردن سر. (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). موی بستردن . (زوزنی ). سر ستردن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). نیک ستردن موی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || انداختن چیزی بسو...
-
حلق
لغتنامه دهخدا
حلق . [ ح َ ] (ع اِ) گلو. (منتهی الارب ) (دهار). نای گلوی . حلقوم . ج ، حلوق ، احلاق . (منتهی الارب ). مبلع. بلعوم : زواله اش چو شدی از کمان گروهه برون ز حلق مرغ بساعت فروچکیدی خون . کسائی .ز رخ رنگشان رفت و از حلق نم ز بیهوده گفتار گشته دژم . فردوسی...
-
موی
لغتنامه دهخدا
موی . (اِ) مو. رشته های باریک و نازک که بر روی پوست بدن برخی از جانداران پستاندار و از جمله انسان به وضع و کیفیت مختلف می روید و در عمق پوست ریشه و پیاز دارد. مو. شَعر. (دهار) (منتهی الارب ). صفر. طمحرة.(منتهی الارب ) : اگر موی را بسوزانند در قوت مان...