کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بزرگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بزرگ
/bozorg/
معنی
۱. دارای اندازه یا حجم زیاد؛ کلان: خانهٴ بزرگ.
۲. بااهمیت؛ برجسته: رماننویس بزرگ.
۳. با سن بیشتر: برادر بزرگ.
۴. دارای سن زیاد؛ بالغ.
۵. سخت؛ شدید: رنج بزرگ، فاجعهٴ بزرگ.
۶. شریف؛ محترم.
۷. (اسم) رئیس؛ سرپرست.
۸. (اسم) دارای مقام یا طبقۀ اجتماعی بالا: بزرگان شهر دور هم جمع شوند.
۹. (اسم) (موسیقی) گوشهای در دستگاه شور.
۱۰. (قید) بادرشتی و گستاخی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. ارجمند، بابا، خداوند، خواجه، رئیس، سر، سرپرست، سرور، شخیص، عالیقدر، کبیر، کلان، محتشم، معظم، مولا، مهتر ≠ بنده، کهتر
۲. خطیر، عظیم، مهیب
۳. تنومند، جسیم، عظیمالجثه، کوهپیکر، گنده
۴. عریض، فراخ، گسترده، گشاد، وسیع ≠ کمعرض
۵. ارشد
دیکشنری
arch, arch-, big, colossal, dean, extended, generous, good-sized, grand, great, grievous, head, infinite, jack-, sizeable, jumbo, king, king-size, large, long , macro-, major, mega-, monstrous, monumental, orama_, prince, round, sizable, substantial, super-, tall, voluminous, worthy
-
جستوجوی دقیق
-
بزرگ
فرهنگ نامها
(تلفظ: bozorg) دارای اهمیت و موقعیت اجتماعی ، برجسته ، مشهور ، بزرگوار ، شریف .
-
بزرگ
واژگان مترادف و متضاد
۱. ارجمند، بابا، خداوند، خواجه، رئیس، سر، سرپرست، سرور، شخیص، عالیقدر، کبیر، کلان، محتشم، معظم، مولا، مهتر ≠ بنده، کهتر ۲. خطیر، عظیم، مهیب ۳. تنومند، جسیم، عظیمالجثه، کوهپیکر، گنده ۴. عریض، فراخ، گسترده، گشاد، وسیع ≠ کمعرض ۵. ارشد
-
بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: bazurg، مقابلِ کوچک] bozorg ۱. دارای اندازه یا حجم زیاد؛ کلان: خانهٴ بزرگ.۲. بااهمیت؛ برجسته: رماننویس بزرگ.۳. با سن بیشتر: برادر بزرگ.۴. دارای سن زیاد؛ بالغ.۵. سخت؛ شدید: رنج بزرگ، فاجعهٴ بزرگ.۶. شریف؛ محترم.۷. (اسم) رئیس؛ سرپرست.۸. (...
-
بزرگ
فرهنگ فارسی معین
(بُ زُ) (ص .) 1 - دارای حجم ، وسعت یا کمیت زیاد. 2 - برجسته ، نمایان . 3 - بالغ ، بزرگسال . 4 - دارای سن بیشتر. 5 - عنوان احترام آمیز برای پدر، مادر، دایی و... 6 - رییس ، پیشوا.
-
بزرگ
لغتنامه دهخدا
بزرگ . [ ب َ رَ ] (اِ) بزرک . تخم کتان . (ناظم الاطباء). دانه ایست که از آن روغن چراغ گیرند و بعربی کتان گویند. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). رجوع به بزرک شود.
-
بزرگ
لغتنامه دهخدا
بزرگ . [ ب ُ زُ ] (اِخ ) (میرزا... قائم مقام ) پدر میرزا ابوالقاسم قائم مقام موسوم به میرزا عیسی و مشهور به میرزا بزرگ . وزیر فتحعلی شاه قاجارو از ادیبان و منشیان عصر خود بود. و رجوع به سبک شناسی ج 3 و فهرست آن ، و قائم مقام و میرزا بزرگ شود.
-
بزرگ
لغتنامه دهخدا
بزرگ . [ ب ُ زُ ] (اِخ ) لقب خواجه نظام الملک .(تاج العروس از یادداشت دهخدا). لقب محدث جلیل نظام الملک حسن بن علی بن اسحاق بن عباس طوسی ، مکنی به ابوعلی ، صاحب نظامیه ٔ بغداد، متوفی در سنه ٔ 458 هَ . ق . (یادداشت بخط دهخدا). رجوع به خواجه نظام الملک ...
-
بزرگ
لغتنامه دهخدا
بزرگ . [ ب ُ زُ ] (اِخ )ابن شهریار. ناخدا، سیاح و رحاله و دریانوردی ایرانی از مردم رامهرمز که در سده ٔ سوم هجری میزیسته است .او راست : عجائب الهند بره و بحره و جزائره . این کتاب در لیدن و مصر بطبع رسیده است . (یادداشت بخط دهخدا). در معجم المطبوعات ، ...
-
بزرگ
لغتنامه دهخدا
بزرگ . [ ب ُ زُ ] (ص ) ضد خرد. (شرفنامه ٔ منیری ). ضد کوچک . (آنندراج ). نقیض کوچک . (ناظم الاطباء) (برهان ). مقابل کوچک ، چنانکه کلان مقابل خرد و درشت مقابل ریز و کبیر مقابل صغیر. مقابل خرد. اکبر.جلیل . ضخم . (یادداشت بخط دهخدا). عَبَنبل . نعند. (من...
-
بزرگ
دیکشنری فارسی به عربی
اضافي , بالغ , رييسي , سامي , شامل , ضخم , عالي , عديد , عظيم , قبر , کبير , مجموع اجمالي , مهيب , هائل , واسع , وقور
-
بزرگ
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: gord طاری: gord طامه ای: gord طرقی: gord کشه ای: gord نطنزی: gord
-
واژههای مشابه
-
major-major seventh chord
آکورد هفتم بزرگ ـ بزرگ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[موسیقی] ← آکورد هفتم بزرگ
-
پدر بزرگ یا مادر بزرگ
دیکشنری فارسی به عربی
جد
-
گنبوعه بزرگ
لغتنامه دهخدا
گنبوعه بزرگ . [ گُم ْ ع ِ ب ُ زُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نهرهاشم بخش مرکزی شهرستان اهواز که در 18هزارگزی باختر اهواز و 4هزارگزی راه شوسه ٔ اهواز به سوسنگرد واقع شده است . هوای آن گرم و سکنه اش 240 تن است . آب آن از چاه تأمین میشود. محصول آن غلات ...