کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برکار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
برکار
لغتنامه دهخدا
برکار. [ ب ِ ] (معرب ، اِ) پرگار. رجوع به پرگار شود.
-
برکار
لغتنامه دهخدا
برکار.[ ب َ ] (ص مرکب ) آگاه بکار. مسلط بکار : چو مرد باشد برکار و بخت باشد یارز خاک تیره نماید بچشم زر عیار. بوحنیفه ٔ اسکافی .ای مفتی شهر از تو برکارتریم با اینهمه مستی از تو هشیارتریم . خیام .- امثال : هرکه پرکارتر برکارتر .- بر کار سوار بودن ؛ ...
-
جستوجو در متن
-
ذومحافظة
لغتنامه دهخدا
ذومحافظة. [ م ُ ف َ ظَ ] (ع ص مرکب ) نگهبان . هوشیار. خداوند حفظ و یاد. هشیار. مراقبت و مواظب برکار.
-
متقفط
لغتنامه دهخدا
متقفط. [ م ُ ت َ ق َف ْ ف ِ ] (ع ص ) مستعد و نیک آماده ٔ برکار. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
-
کردکلا
لغتنامه دهخدا
کردکلا. [ ک ُ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهات برکار در ناحیه ٔ چهاردانگه ٔ هزارجریب مازندران . (سفرنامه ٔ مازندران رابینو ص 123 و ترجمه ٔ آن ص 165).
-
فرجار
لغتنامه دهخدا
فرجار. [ ف ِ ] (معرب ، اِ) معرب پرگار و آن آلتی باشد که بدان دائره کشند. (برهان ). بِرکار. بیکار. معرب پرگار فارسی . (از اقرب الموارد). رجوع به پرگار شود.
-
مرهم بها
لغتنامه دهخدا
مرهم بها. [ م َ هََ ب َ ] (اِ مرکب ) زری که به مجروح دهند برای درمان کردن وی . (آنندراج ) : ثنا گفت برکار استادشان ز مرهم بها خون بها دادشان . ملاعبداﷲ هاتفی (از آنندراج ).میان ما و تو ای غیر ما جزا نشودکه خون بهای تو مرهم بهای ما نشود. نادم گیلانی (...
-
باغبان محله
لغتنامه دهخدا
باغبان محله . [ غ ِ م َ ح َل ْ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان برکار از توابع چهاردانگه ٔ هزارجریب . (از مازندران و استرآباد رابینو ترجمه ٔوحید مازندرانی ص 165). دهی است از دهستان گیلخواران بخش مرکزی شهرستان قائمشهر که در یک هزارگزی باختر جویبار در دشت وا...
-
بها کردن
لغتنامه دهخدا
بها کردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) قیمت کردن . (فرهنگ فارسی معین ). اثمان . استیام . تساوم . مساومه . (یادداشت بخط مؤلف ) : متاع نیکوی برکار میدیدبها میکرد چون بازار میدید. نظامی .برخیز تا طریق تکلف رها کنیم دکان معرفت بدو جو پربها کنیم . سعدی .بو...
-
بیکار
لغتنامه دهخدا
بیکار. [ ب َ ] (معرب ، اِ) معرب پرگار. فرجار: فیه [ فی حجر یهودی ] خطوط متوازیة کأنها خطت بالبیکار. (ابن البیطار). همان پرگار فارسی است . (از دزی ج 1 ص 136). برجار. برکار. (نشوءاللغة ص 94). || مشی علی البیکار؛ با دقت تمام راه رفت . || نظره علی البیک...
-
دوارة
لغتنامه دهخدا
دوارة. [ دَوْ وارَ ] ع ص ) دواره . مؤنث دوار. || گرد. مدور. چرخش دار: له [ للصعتر ] ... اکلیل لیس علیه و هیئة الدوارة لکنه منقسم منفصل . (تذکره ٔ ابن البیطار.- دواره و قواره ؛ هر چیز ساکن را دَواره و قَواره گویند. (از آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ا...
-
چسپانده
لغتنامه دهخدا
چسپانده . [ چ َ دَ / دِ ] (ن مف ) دو و یا چند چیز بهم ملصق کرده . (ناظم الاطباء). دوسانده . دو چیز بهم چسبیده . دو یا چند چیز بوسیله ٔ چسپ یا غیر آن بهم ملصق شده . || (اِ) دو کاغذ با هم ملتصق که بکار مشق آید و در هندوستان آنرا «وصلی » خوانند، و آن من...
-
حملان
لغتنامه دهخدا
حملان . [ ح ُ ] (ع اِ) احمال . ج ِ حَمَل .بره ها. (منتهی الارب ). رجوع به حمل شود.- حب رأس حملان ؛ طبع شیر خشتی داشتن : فقال له بعض ندمائه : مااری ابا البختری الا یحب رأس الحملان . (تاریخ بغداد ابن الخطیب ج 4 ص 286). || ستور باربردار که کسی را دهن...
-
فرصت
لغتنامه دهخدا
فرصت . [ ف ُ ص َ ] (ع اِ) فُرصة. نوبت . (اقرب الموارد). موقع. مجال . (ناظم الاطباء) : اگر در حیرت روزگار گذارم فرصت فایت شود.(کلیله و دمنه ). یاد کرده می آید ضایع گردانیدن فرصت . (کلیله و دمنه ). در آن فرصت که من در خدمت مولانا سعدالدین ... می بودم ....