کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برچسبیده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
برچسبیده
لغتنامه دهخدا
برچسبیده . [ ب َ چ َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ملصق . چسبیده . رجوع به چسبیده شود.- برچسبیده شدن ؛ لزوب .(ترجمان القرآن ).
-
جستوجو در متن
-
ملصوق
لغتنامه دهخدا
ملصوق . [ م َ ] (ع ص ) برچفسیده شده .(آنندراج ). برچسبیده و پیوسته . (از ناظم الاطباء).
-
ملصقة
لغتنامه دهخدا
ملصقة. [ م ُ ص َ ق َ ] (ع ص ) زن تنگ و برچسبیده کس . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از محیط المحیط).زنی که کس وی تنگ و گوشت دار باشد. (ناظم الاطباء).
-
ملتسق
لغتنامه دهخدا
ملتسق . [ م ُت َ س ِ ] (ع ص ) برچسبیده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ملتزق . ملتصق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به التساق شود.
-
ملتصق
لغتنامه دهخدا
ملتصق . [ م ُ ت َ ص ِ ] (ع ص ) برچسبیده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). برچسبنده و دارای التصاق . (ناظم الاطباء). ملتزق . چسبیده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به التصاق شود.
-
لزوب
لغتنامه دهخدا
لزوب . [ ل ُ ] (ع مص ) لزب . برآمدن بعض چیزی در بعض . || درچفسیدن . چسبیدن . (منتهی الارب ). دوسیده شدن . (دهار) (تاج المصادر). دوسیدن . یعنی چفسیده شدن . لصوق . برچسبیده شدن . (ترجمان القرآن جرجانی ). || چسبیدن گل و خشک شدن آن . || ثابت و بر پای بود...
-
ملاصق
لغتنامه دهخدا
ملاصق . [ م ُ ص ِ ] (ع ص ) متصل و برچسبیده و پیوسته و نزدیک . (ناظم الاطباء) : در همسایگی قصاب باغی بود ملاصق به سرای او. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 134). جایهای ظاهر شدن آب به رودخانه متصل و ملاصق است . (تاریخ قم ص 43). || یار و همدم . (ناظم الاطباء).
-
برچسبیدن
لغتنامه دهخدا
برچسبیدن . [ ب َ چ َ دَ ] (مص مرکب ) چسبیدن . التصاق . التساق . التصاص . التیاط. التزاق . تغنث . (منتهی الارب ) : مرتعش را کی پشیمان دیده ای برچنین چیزی تو برچسبیده ای . مولوی .مَلازة؛ برچسبیدن با هم . لیط؛ برچسبیدن به دل . (منتهی الارب ). و رجوع به ...
-
جبری
لغتنامه دهخدا
جبری . [ ج َ ری ی ] (ص نسبی ) مقابل قَدَری . خلاف قَدَری . قسری . ضروری . غیراختیاری . غیرارادی . || کسی که پیرو عقیده ٔ جبر باشد. پیروان مذهب جبر. آنکه به جبر مذهبی معتقد باشد : گفت : مؤمن بشنو ای جبری خطاب آن خود گفتی نک آوردم جواب . مولوی .مرتعش ...