کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برنشسته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
برنشسته
/barnešaste/
معنی
۱. نشسته.
۲. سوارشده بر اسب.
۳. نشسته بر تخت.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
برنشسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] barnešaste ۱. نشسته.۲. سوارشده بر اسب.۳. نشسته بر تخت.
-
برنشسته
لغتنامه دهخدا
برنشسته . [ ب َ ن ِ ش َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) نعت مفعولی از برنشستن . سوارشده و بالانشسته . (ناظم الاطباء). رجوع به برنشستن در تمام معانی شود.
-
واژههای مشابه
-
کوسه برنشسته
لغتنامه دهخدا
کوسه برنشسته . [ س َ / س ِ ب َ ن ِ ش َ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) کوسه برنشین . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به مدخل بعد شود.
-
جستوجو در متن
-
ذوالجناح
لغتنامه دهخدا
ذوالجناح . [ ذُل ْ ج َ ] (اِخ ) نام اسپ حسین بن علی بن ابیطالب علیهم السلام . و به یوم الطف حضرت او علیه السلام بر این اسپ برنشسته بود.
-
خیم چشم
لغتنامه دهخدا
خیم چشم . [ م ِ چ َ / چ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قی چشم . ریم چشم . کثافت دور چشم برنشسته . (یادداشت مؤلف ).
-
وکعاء
لغتنامه دهخدا
وکعاء. [ وَ ] (ع ص )مؤنث اوکع. زنی که انگشت ابهام پایش بر سبابه برنشسته باشد. || زن دراز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || زن فرومایه ٔ گول . || زن دردگین . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ).
-
خلاف آوردن
لغتنامه دهخدا
خلاف آوردن . [ خ ِ / خ َ وَ دَ ] (مص مرکب ) روی موافق نشان ندادن . مخالفت کردن . ستیزه کردن : و با زهیر خلاف آوردندو زهیر با ایشان حرب کرد. (تاریخ سیستان ). خلاف آوردند و هرچه مردم سکزی بود برنشسته . (تاریخ سیستان ).
-
مغبار
لغتنامه دهخدا
مغبار. [ م ِ ] (ع ص ) شتر ماده ای که بسیارشیر گردد سپس ناقه های دیگر که با او بچه آوردند. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). ماده شتری که شیر آن پس ازهمه ٔ شترانی که با وی بچه آورده اند بسیار گردد. (ازاقرب الموارد). || خرمابن غبار برنشسته . (منتهی الا...
-
خوران خوران
لغتنامه دهخدا
خوران خوران . [ خوَ خوَ / خ ُ خ ُ ] (ق مرکب ) در حال خوردن . در حال اکل یا شرب . در حال خوردن یا نوشیدن : نان بخوردند و باز دست بشراب بردند و خوران خوران می آمدند تا خیمه ٔ مسعود. (تاریخ بیهقی ). برنشسته خوران خوران بکوی عباد گذر کرد. (تاریخ بیهقی ).
-
صهوة
لغتنامه دهخدا
صهوة. [ ص َ وَ ] (ع اِ) بالای هر چیزی . برج بر سر پشته و توده . || سر کوه . || جای گرد آمدن آب از کوه . || زمین پست که شتران گمشده بسوی آن جای گیرند. || میان پشت اسب یا اندک فروتر هر دو جانب از اعلای پشت یا جای برنشسته ٔ سوار. میان پشت اسب . (منتهی ا...
-
غریو برکشیدن
لغتنامه دهخدا
غریو برکشیدن . [ غ ِ وْ ب َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) بانگ و فریاد برآوردن . شور و غوغا کردن . غریو برآوردن . غریو برزدن . رجوع به غریو شود : برنشسته هزار دیو به دیوازدر و دشت برکشیده غریو. نظامی .سواران ایران به کردار دیودمان از پسش برکشیده غریو. فر...
-
یاریشمیشی
لغتنامه دهخدا
یاریشمیشی . (ترکی ، اِ) یارشمیشی . صلح و موافقت . و رجوع به یارشمشی شود.- یاریشمیشی کردن ؛ صلح و موافقت کردن : و از جمله آداب یکی آن که روزی هر یک به اسب راهوار برنشسته بودند و سرمست با وی گفته که راهوار را به گرو یاریشمیشی کنیم و گروبسته یاریشمیشی ...
-
اوکع
لغتنامه دهخدا
اوکع. [ اَ ک َ ] (ع ص ) مردی که انگشت ابهام پایش بر سبابه برنشسته باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). آنکه انگشت سترگ پای وی بر دیگر افتاده باشد. (تاج المصادر بیهقی ). || مرد دراز و مرد فرومایه ٔ گول . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندر...