کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برزم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
برزم
/barzam/
معنی
ناز؛ کرشمه.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
برزم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] barzam ناز؛ کرشمه.
-
برزم
لغتنامه دهخدا
برزم . [ ب َ زَ ] (اِ) ناز و ادا. ناز و کرشمه . (برهان )(فرهنگ منظومه ) (انجمن آرا) (آنندراج ) : هست برزم کرشمه بالا اسب ده هزار است بیور اینجا اسب .(از صاحب فرهنگ منظومه ).
-
برزم
لغتنامه دهخدا
برزم . [ ب َ زَ / ب َ رَ ] (اِخ ) نام قلعه ای برکنار آمو. بَرْزَم ، صاحب برهان این کلمه را بر وزن گریم گوید ولی از بیت ذیل سوزنی مستفاد میشود که بَرَزم . بر وزن طرشت است . (یادداشت مؤلف ) : امیر خوارزم عبدالملک بن هرثمة با وی [ با شریک بن شیخ ] تبعت...
-
جستوجو در متن
-
پیروزرزم
لغتنامه دهخدا
پیروزرزم . [ رو رَ ] (ص مرکب ) پیروزجنگ . رجوع به پیروزجنگ شود : سواری شود نیک و پیروزرزم سر انجمنها برزم و ببزم .دقیقی (از شاهنامه ٔ فردوسی ).
-
گره بستن
لغتنامه دهخدا
گره بستن . [ گ ِ رِه ْ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) عقده ساختن . معقد کردن . تعقد. استوار کردن : برزم اندر آید [رستم ] بپوشد زره یکی جوشن از بر ببندد گره .فردوسی .
-
دست بردار
لغتنامه دهخدا
دست بردار. [ دَ ب ُ ] (نف مرکب ) دست برنده . مقدم به جنگ .هنرنما. چابک . که زود دست به کاری برد : سپاهی فرستم تو سالار باش برزم اندرون دست بردار باش . فردوسی .یکی نامداری که بد یار اوی برزم اندرون دست بردار اوی . فردوسی .ببین تا کجا رفت سالار ماسپهبد...
-
گرگنج
لغتنامه دهخدا
گرگنج . [ گ ُ گ َ ] (اِخ ) ارکنج است که دارالملک خوارزم باشد. و با جیم فارسی هم بنظر آمده است . (برهان ) (آنندراج ) : برزم اندرون شیده برگشت ازوی سوی شهر گرگنج بنهاد روی . فردوسی .وانکه او را سوی دروازه ٔ گرگنج برندسرنگون باد گران از سر پیلان آونگ .ف...
-
پیروز گشتن
لغتنامه دهخدا
پیروز گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) پیروز شدن . فاتح شدن . ظفر یافتن . پیروز گردیدن .- پیروز گشتن بر کسی ؛ غلبه کردن بر او : چو پیروز گشتی تو بر ساوه شاه بر آن برنهادند یکسر سپاه . فردوسی .که بهرام بر ساوه پیروز گشت برزم اندرون گیتی افروز گشت .فردوسی...
-
پاکدینی
لغتنامه دهخدا
پاکدینی . (حامص مرکب ) پاکی اعتقاد. پاک اعتقادی : دلیری برزم اندرون زور دست همان پاکدینی و یزدان پرست . فردوسی .خردمندی و پیش بینی بودتوانایی و پاکدینی بود. فردوسی .ای اصل نیکنامی ای اصل بردباری ای اصل پاکدینی ای اصل پارسائی .فرخی .
-
کباب کردن
لغتنامه دهخدا
کباب کردن . [ ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کباب پختن . (بهار عجم ) (آنندراج ). بریان کردن کباب بر آتش . به سیخ کشیدن .به سیخ زدن : از آن فروزی آتش همی برزم اندرکه کرد خواهی دلها به تیغ تیز کباب . مسعودسعد.چه آتش است حسامت که چون فروخته شدبدو دل و جگر دشمن...
-
گرزم
لغتنامه دهخدا
گرزم . [ گ ُ رَ ] (اِخ ) برادر اعیانی اسفندیار است و او بدگویی اسفندیار را پیش گشتاسب کرد و گشتاسب اسفندیار را بند فرمود. (برهان ) (آنندراج ). || نام یکی از قهرمانان تورانی . (ولف ) : به هرجا که بودم برزم و ببزم پر از درد و نفرین بدی بر گرزم . فردوسی...
-
زارح
لغتنامه دهخدا
زارح . [ رَ ] (اِخ ) (ظهور نو) پادشاه حبش یا کوش که در زمان آسا با لشکر بیشمار برزم یهودا برخاست و در مریشه در وادی صفاته منهزم گشت . (دوم تواریخ ایام 14:9) (قاموس کتاب مقدس ). و بنقل بستانی در چهاردهمین سال پادشاهی آسا زارح با یک ملیون سپاهی و 200 ک...
-
محارب
لغتنامه دهخدا
محارب . [م ُ رِ ] (ع ص ) با یکدیگر جنگ کننده . (آنندراج ). جنگنده . رزمنده . جنگجو و بهادر و غازی . (ناظم الاطباء). مرد جنگجو و نبرد کننده . (ناظم الاطباء) : ببزم اندرون چون عطارد مساعدبرزم اندرون چون غضنفر محارب . (منسوب به حسن متکلم ). - عدو محارب ...
-
افشان کردن
لغتنامه دهخدا
افشان کردن . [ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پراکنده کردن . متفرق ساختن : برزم آسمان را خروشان کندچو بزم آیدش گوهر افشان کند. فردوسی .خم آرد ز بالای او سروبن در افشان کند چون سراید سخن . فردوسی .تا که شاخ افشان کند هر لحظه بادبر سرت دایم بریزد نقل و زاد. مو...