کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بردمیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بردمیدن
/bardamidan/
معنی
= دمیدن
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. دمیدن
۲. سر زدن، طلوع کردن ≠ غروب کردن
۳. رستن، روییدن، سبز شدن ≠ خشکیدن
۴. برخاستن، بلند شدن
۵. بردمیدن، فوت کردن
۶. جوشیدن، فوران کردن
دیکشنری
snort, sprout
-
جستوجوی دقیق
-
بردمیدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. دمیدن ۲. سر زدن، طلوع کردن ≠ غروب کردن ۳. رستن، روییدن، سبز شدن ≠ خشکیدن ۴. برخاستن، بلند شدن ۵. بردمیدن، فوت کردن ۶. جوشیدن، فوران کردن
-
بردمیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] bardamidan = دمیدن
-
بردمیدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ دَ) (مص ل .) 1 - دمیدن . 2 - طلوع کردن . 3 - پدید شدن .
-
بردمیدن
لغتنامه دهخدا
بردمیدن . [ ب َ دَ دَ ] (مص مرکب ) روییدن و سبز شدن . (برهان ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). سر زدن از خاک : همی هر زمان نو برآرد بری چو آن شد کهن بردمد دیگری . اسدی (گرشاسب نامه ص 108).کاش از پی صدهزارسال از دل خاک چون سبزه امید برد...
-
واژههای مشابه
-
جان بردمیدن
لغتنامه دهخدا
جان بردمیدن . [ ب َ دَ دَ ] (مص مرکب ) زنده کردن . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
طلوع
فرهنگ واژههای سره
بردمیدن
-
طلوع آفتاب
فرهنگ واژههای سره
برآمدن آفتاب، بردمیدن آفتاب
-
بردمیدگی
لغتنامه دهخدا
بردمیدگی . [ ب َ دَ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حاصل مصدر است از بردمیدن . رجوع به بردمیدن شود.
-
طلوع کردن
واژگان مترادف و متضاد
برآمدن، سربر زدن، سر زدن، دمیدن، بردمیدن (خورشید وستارگان)
-
سر زدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. روییدن، سبزشدن، سر برآوردن ۲. برآمدن، طلوع کردن، بردمیدن ≠ افول کردن، غروب کردن ۳. دیدن کردن، بازدید کردن ۴. ناگهانی به جایی واردشدن
-
برخاستن
واژگان مترادف و متضاد
۱. ایستادن، بهپاخاستن، برپا شدن، بلند شدن ۲. بیدار شدن ۳. بردمیدن، سر زدن ۴. برآمدن، طلوع کردن ۵. شوریدن، شورش کردن، طغیان کردن، عصیان کردن، قیام کردن ۶. متصاعد شدن ۷. پدیدآمدن، آغاز شدن، در گرفتن ۸. پیش آمدن، اتفاق افتادن،
-
فح
لغتنامه دهخدا
فح . [ ف َح ح ] (ع مص ) بردمیدن مار از دهن . (منتهی الارب ). صوت برآوردن مار از دهان . فَحیح . تفحاح . (اقرب الموارد). || دمیدن در خواب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِ) آواز مار که از دهن وی برآید. (منتهی الارب ). فحیح . (اقرب الموارد).
-
شکر
لغتنامه دهخدا
شکر. [ ش َ ک َ ] (ع مص ) شکیر برآوردن خرمابن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || پرشیر گردیدن ماده شتر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بسیارشیر شدن شتر. (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || فربه شدن ستور. (منت...