کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بدمهر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بدمهر
/badmehr/
معنی
۱. نامهربان.
۲. بداندیش؛ بدخواه.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
نامهربان، بیعاطفه، بیمحبت ≠ مهرورز، مهربان، عطوف
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بدمهر
واژگان مترادف و متضاد
نامهربان، بیعاطفه، بیمحبت ≠ مهرورز، مهربان، عطوف
-
بدمهر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] badmehr ۱. نامهربان.۲. بداندیش؛ بدخواه.
-
بدمهر
فرهنگ فارسی معین
( ~. مِ) (ص مر.)1 - نامهربان . 2 - بد - اندیش .
-
بدمهر
لغتنامه دهخدا
بدمهر. [ ب َ م ِ ] (ص مرکب ) نامهربان . بی محبت . || بداندیش و بدخواه . (از ناظم الاطباء). || ناسازگار. و رجوع به بدمهری و مهر شود.
-
جستوجو در متن
-
سردمهر
واژگان مترادف و متضاد
بدمهر، نامهربان، بیعطوفت، بیعاطفه، بیمحبت
-
بشکریدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹اشکردن، شکردن، شکریدن› [قدیمی] beškaridan شکار کردن؛ درهم شکستن جانداری: ◻︎ جهانا چه بدمهر و بدگوهری / که خود پرورانی و خود بشکری (فردوسی: ۱/۸۵).
-
بدزینهار
لغتنامه دهخدا
بدزینهار. [ب َ ] (ص مرکب ) بدعهد. بدپیمان . عهدشکن : کنون دانم که خود یادم نیاری که هم بدمهر و هم بدزینهاری .(ویس و رامین ).
-
پروراندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹پرورانیدن› parvarāndan ۱. پروردن؛ پرورش دادن: ◻︎ جهانا چه بدمهر و بدگوهری / که خود پرورانی و خود بشکری (فردوسی: ۱/۸۵).۲. تربیت کردن.
-
آریغ
لغتنامه دهخدا
آریغ. (اِ) کراهت و کینه یا نفرتی که از قول یا فعل کسی در دل گیرند. دل سردی : آه از غم آن نگار بدمهرکآریغ ز من بدل گرفته . خسروانی .آزیغ را نیز بمعانی مذکوره در فرهنگها ضبط کرده اند و ظاهراً یکی تصحیف دیگریست .
-
گره کردن
لغتنامه دهخدا
گره کردن . [ گ ِ رِه ْ ک َدَ ] (مص مرکب ) بند کردن . استوار کردن : گنجه گره کرده گریبان من بی گرهی گنج عراق آن من . نظامی . || گره زدن :دشمن من این تن بدمهر مست کرده گره دامن بر دامنم .ناصرخسرو (دیوان ص 279).
-
جعدموی
لغتنامه دهخدا
جعدموی . [ ج َ ] (ص مرکب ) دارای موی مجعد و مرغول . آن که مویش چین و شکنج دارد : همه ماهروی و همه جعدموی همه چرب گوی و همه مشک بوی . فردوسی .تا بت کشمیر بود جعدموی تا زن بدمهر بود جنگجوی منوچهری .ازین جعدموئی ، سمن بوئی ، ماه روئی . (سندبادنامه ص 23...
-
علی القطع
لغتنامه دهخدا
علی القطع. [ ع َ لَل ْ ق َ ] (ع ق مرکب ) بطور قطع. بیقین . مطمئناً. قطعاً. حتمی . بطور حتم : روی دل از این شاهد بدمهر بگردان کانجا که جمال است علی القطع وفا نیست . اثیر اخسیکتی .علی القطع نپذیرم اقطاع شاهان من و ترک اقطاع و پس انقطاعی .خاقانی .
-
بشگریدن
لغتنامه دهخدا
بشگریدن . [ ب ِ گ َ دَ ] (مص ) بشگردن . شکار کردن . شکستن و شکریدن . شکردن . (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (آنندراج ). و رجوع به شکردن و شکریدن و بشکردیدن و شعوری ج 1 ورق 201 شود : جهانا چه بدمهر و بدگوهری که خود پرورانی و خود بشگری .فردوسی .
-
رازی اصفهانی
لغتنامه دهخدا
رازی اصفهانی . [ ی ِ اِ ف َ ] (اِخ ) صاحب تذکره ٔ صبح گلشن آرد: برادر کوچک محمد شریف هجری بوده شاه طهماسب ماضی بوزارت اصفهان عزتش افزوده از اوست :نه آن بدمهر را با خویش همدم میتوانم کردنه از دل آرزوی دیدنش کم میتوانم کردنمیخواهم که مردم بشنوند آوازه ...