کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بدمزگی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بدمزگی
/badmaz[z]egi/
معنی
بدمزه بودن؛ بدطعمی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
بدطعمی، ناخوشی ≠ خوشمزگی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بدمزگی
واژگان مترادف و متضاد
بدطعمی، ناخوشی ≠ خوشمزگی
-
بدمزگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) badmaz[z]egi بدمزه بودن؛ بدطعمی.
-
بدمزگی
لغتنامه دهخدا
بدمزگی .[ ب َ م َ زَ / زِ / ب َ م َزْ زَ / زِ ] (حامص مرکب ) عدم لذت و بیمزگی . (آنندراج ). بدطعمی و بی لذتی . (ناظم الاطباء). || ناگوارایی . (فرهنگ فارسی معین ). || بمجاز، کنایه از سردمهری میان دوستان . (آنندراج ). برودت میان دوستان . (ناظم الاطباء)...
-
جستوجو در متن
-
بدخور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) badxor دارویی که بهواسطۀ تلخی و بدمزگی بهاکراه و سختی خورده شود.
-
خوشمزگی، خوشمزگی
واژگان مترادف و متضاد
۱. شوخی، مزاح، مطایبه ۲. خوشطعمی، خوشخواری، ≠ بدمزگی
-
ناخوشی
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیماری، درد، عارضه، کسالت، مرض، مریضی، نقاهت ۲. ضدیت، کدورت، نقار ۳. تلخی، مرارت، ناگواری ۴. غمگینی، ناخوشدلی، ناشادی ۵. بدمزگی ≠ خوشی، سلامت
-
بدخور
لغتنامه دهخدا
بدخور.[ ب َ خوَر / خُرْ ] (نف مرکب ) کسی که دوا را بزحمت و اکراه خورد. (فرهنگ فارسی معین ). || (ن مف مرکب ) دوایی که خورده نشود از جهت کراهت طعم یا بوی . (آنندراج ). دارویی که بواسطه ٔ طعم تلخ و بدمزگی به اکراه خورده شود. (فرهنگ فارسی معین ) : شهد صح...
-
ناخوشی
لغتنامه دهخدا
ناخوشی . [ خوَ / خ ُ ] (حامص مرکب ) غمگین بودن . (فرهنگ نظام ). غمگینی . ناشادمانی . || سختی . خشم . رنج . (ناظم الاطباء). مقابل خوشی . ابتلاء. گرفتاری . مصیبت . ناراحتی : یار مساعد بگه ناخوشی دامکشی کرد نه دامن کشی . نظامی .آن را که به طبع درکشی نیس...
-
مزه
لغتنامه دهخدا
مزه . [ م َ زَ / زِ / م َزْ زَ / زِ ] (اِ) طَعم . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (صحاح الفرس ). احساس و ادراکی که پس از تأثیر یک شی ٔ بر روی حس ذائقه حاصل میشود. طعم ، و آن چیزی است که دریابند با قوه ٔچشائی . طَعب . انواع مزه ها عبارتند از: شیرین ، تلخ ،...
-
ضریع
لغتنامه دهخدا
ضریع. [ ض َ ] (ع اِ) خارِ سم . (مهذب الاسماء). شبرق . حله . شبرق خشک شده .شبرق خشک ، یا عام است . پشترغ . پشترغ خشک . بشترغ . بشترغ خشک . اسپرک خشک . گیاهی است که تر آن شبرق است و خشک آن ضریع که جهت پلیدی آن ستوران نچرند. (منتهی الارب ). گیاهی است که...
-
اریحا
لغتنامه دهخدا
اریحا. [ اَ ] (اِخ ) اریخا. اریحه . لغتی عبرانی است و آن نام مدینه ٔ جبارین غور در سرزمین اردن شام است ، بین آن و بیت المقدس سواره یکروز راهست و راه آن از جبال صعب العبور است گویند که بنام اریحابن مالک بن ارفخشذبن سام بن نوح علیه السلام بدین اسم خوان...