بدخور.[ ب َ خوَر / خُرْ ] (نف مرکب ) کسی که دوا را بزحمت و اکراه خورد. (فرهنگ فارسی معین ). || (ن مف مرکب ) دوایی که خورده نشود از جهت کراهت طعم یا بوی . (آنندراج ). دارویی که بواسطه ٔ طعم تلخ و بدمزگی به اکراه خورده شود. (فرهنگ فارسی معین ) :
شهد صحت در مذاقم چون دوای بدخورست
تا بیاد چشم بیمار تو دارم الفتی .
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.