کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بدآموز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بدآموز
/bad[']āmuz/
معنی
کسی که کارهای بد یا مطالب بد به دیگران یاد میدهد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بدآموز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) bad[']āmuz کسی که کارهای بد یا مطالب بد به دیگران یاد میدهد.
-
بدآموز
لغتنامه دهخدا
بدآموز. [ ب َ ] (نف مرکب ) آموزنده ٔ بدی و شرارت . (ناظم الاطباء). آنکه چیزهای بد به دیگران یاد دهد. کسی که پندهای نادرست دهد. مقابل نیک آموز. (فرهنگ فارسی معین ). بدآموزنده : گرزم بدآموز گفت از خردنباید جز آن چیز کاندر خورد. دقیقی .و دیگر که اند از ...
-
جستوجو در متن
-
بدآموزی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) bad[']āmuzi عمل بدآموز؛ یاد دادن رفتارهای بد و غیراخلاقی.
-
دژآموز
لغتنامه دهخدا
دژآموز. [ دُ ] (نف مرکب ) بدآموز. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
بدآموزی
لغتنامه دهخدا
بدآموزی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) عمل بدآموز. مقابل نیک آموزی . (فرهنگ فارسی معین ). بد آموختن کسی را. (یادداشت مؤلف ) : چو رخشنده شد راه کیهان خدیونهان شد بدآموزی و راه دیو. فردوسی .و رجوع به بدآموز شود.
-
کاونده
لغتنامه دهخدا
کاونده . [ وَ دَ / دِ ] (نف ) جستجو کننده . (یادداشت مؤلف ). تفحص کننده . (آنندراج ). ج ، کاوندگان : و دیگر که اند از پراکندگان بدآموز و بدخواه کاوندگان .فردوسی .
-
موقوف ساختن
لغتنامه دهخدا
موقوف ساختن . [ م َ / مُو ت َ ] (مص مرکب ) موقوف کردن . ممنوع ساختن . متوقف ساختن . جلوگیری کردن : فیلمهای بدآموز را باید موقوف ساخت . (از یادداشت مؤلف ).
-
وفایی
لغتنامه دهخدا
وفایی . [ وَ ] (اِخ ) از جمله ٔ شعرای سلطان مغفور [ سلطان یعقوب خان ]است و شخصی صاحب مروت و وفاست . این مطلع از اوست :جامه ٔ ماتمیان خلعت نوروز من است مایه ٔ بزم و طرب بخت بدآموز من است .(از مجالس النفایس ص 301).
-
آموز
لغتنامه دهخدا
آموز. (نف مرخم ) در کلمات مرکبه چون بدآموز و خودآموز و غیره ، مخفف آموزنده است : سزد گر ز خویشان افراسیاب بدآموز دارد دو دیده پرآب . فردوسی .نگار من که بمکتب نرفت و خط ننوشت بغمزه مسئله آموز صد مدرس شد. حافظ. || (ن مف مرخم ) در دست آموز و جز آن ، مخف...
-
آموز
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ آموختن و آموزیدن) 'āmuz ۱. = آموختن۲. آموزنده؛ یادگیرنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): بدآموز، خودآموز، دانشآموز، کارآموز، هنرآموز.۳. آموخته (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دستآموز.۴. یاددهنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): ادبآموز.۵. (اسم مصدر) [قدی...
-
شاه مراد خونساری
لغتنامه دهخدا
شاه مراد خونساری . [ م ُ دِ ] (اِخ ) معاصر شاه عباس اول بود و چون در هنر موسیقی دست داشت مورد توجه شاه قرار گرفت . این ابیات از اوست :دمساز بمن چرخ بدآموز نشداین سفله نواز کینه اندوز نشدیک صبح بکام خاطر ما ندمیدیکشب بمراد دل ما روز نشد.(تذکره ٔ نصرآب...
-
امارة بالسوء
لغتنامه دهخدا
امارة بالسوء. [ اَم ْ ما رَ تُن ْ بِس ْ سو ] (ع ص مرکب ) فرماینده به بدی . مأخوذ ازآیه ٔ : ان النفس لامارة بالسوء (قرآن 53/12)؛ تن آدمی نهمار بدفرمایست و بدآموز. (کشف الاسرار میبدی ج 5 ص 73)؛ همانا نفس سخت فرماینده است به بدی .
-
نیکوخواه
لغتنامه دهخدا
نیکوخواه . [ خوا / خا ] (نف مرکب ) خیرخواه . مشفق . که برای دیگران خیر و خوشی و نیکی خواهد. مقابل بدخواه : مر حاجب شاه را و شاه را نیکوخواه زاین صاحب عز آمده زآن صاحب جاه . منوچهری .چو نیکوخواه باشی بر تن خوددگر کس را چرا خواهی تو در بد. ناصرخسرو.هست...
-
بدگوی
لغتنامه دهخدا
بدگوی . [ ب َ ] (نف مرکب ) بدگو. عیب گو. مفتری . آنکه فحش و زشت می گوید. (از ناظم الاطباء). هُمَزة. (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ) . لماز. هماز. نمام . (یادداشت مؤلف ) : نکرد اندرین داستانها نگاه ز بدگوی و بخت بد آمد گناه . فردوسی .ز گفتا...