کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بخور و نمیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
قوت لایموت
لهجه و گویش تهرانی
بخور و نمیر
-
نامزدانه
واژهنامه آزاد
نامُزدانه / بخور و نمیر دادن . اندک مزدی دادن
-
شکم تله،شکم تره،شکم دره
لهجه و گویش تهرانی
بخور و نمیر،کارگری که در برابر خوراک کار میکند،کارمزد خوراکی،غذای اندک،کارگر بی مزد
-
رمامة
لغتنامه دهخدا
رمامة. [ رُ م َ ] (ع اِ) آنچه بدان روز گذارند. (منتهی الارب ). روزی بخور و نمیر (در تداول عامه ). رجوع به رماق شود.
-
رماق
لغتنامه دهخدا
رماق . [ رَ / رِ ] (ع اِ) آنچه بدان روز گذارند از معیشت که باقی جان را نگاه دارد. (منتهی الارب ). روزی بخور و نمیر. رجوع به رمامة شود.
-
روزگذار
لغتنامه دهخدا
روزگذار. [ گ ُ ] (ن مف مرکب ،اِ مرکب ) بقدر احتیاج روز. باندازه ٔ کفاف یک روز. (ناظم الاطباء). مایه ٔ معاش که بیک روز وفا کند. (آنندراج ). قوت روزانه . مخارج قلیل روزانه . کافی برای یک روز. روزمره . قوت روزگذار. اقل ّ مایُقنَع. بخور و نمیر. (از یاددا...
-
زحمتکشی
لغتنامه دهخدا
زحمتکشی . [ زَ م َ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) (در تداول امروز پارسی زبانان ) کارگری . پیشه وری . زحمت کشیدن .کارگر بودن . رنجبر بودن . جزء طبقه ٔ کارگر و زحمت کش بودن . گویند: او نان زحمت کشی میخورد؛ یعنی وسائل زندگی خود را از راه کار و کوشش تأمین میک...
-
قوت
لغتنامه دهخدا
قوت . (ع مص ) رجوع به قَوت و قیاتة شود. || (اِ) خوراک . غذا. || خورش به اندازه ٔ قوام بدن انسان . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) . روزی . (ترتیب عادل ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). ج ، اقوات . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). قیت و قیته وقوات نیز بمعنی ...
-
لایموت
لغتنامه دهخدا
لایموت . [ ی َ ] (ع ص مرکب ) (از: لا + یموت ) که نمیرد. آنکه نمیرد. بی مرگ . بی موت .- حی ّ لایموت ؛ زنده ای که نمیرد.- || نامی از نامهای خدای تعالی ؛ هو الحی الذی لا یموت : ای بحق بخت تو حی لاینام بادی اندرحفظ حی لایموت . انوری .در قاموس کتاب مقدس ...