کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بخردی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بخردی
/bexradi/
معنی
باخردی؛ هوشمندی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
خردمندی، عاقلی، هوشمندی، هوشیاری ≠ بیخردی، حماقت، ابلهی، نادانی
دیکشنری
wisdom
-
جستوجوی دقیق
-
بخردی
واژگان مترادف و متضاد
خردمندی، عاقلی، هوشمندی، هوشیاری ≠ بیخردی، حماقت، ابلهی، نادانی
-
بخردی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] bexradi باخردی؛ هوشمندی.
-
بخردی
لغتنامه دهخدا
بخردی . [ ب ِ رَ ] (حامص مرکب ) عقل . خرد. لب . هوش . دراکه . دانایی . (فرهنگ نظام ). فراست . زیرکی . دانایی . کیاست . (ناظم الاطباء). خردمندی . فرزانگی . هوشیاری . (شرفنامه ٔ منیری ). دانایی . (غیاث اللغات ) : که اندیشه ای در دلم ایزدی فراز آمده ست ...
-
جستوجو در متن
-
ویانا
فرهنگ نامها
(تلفظ: viyānā) (اوستایی) فرزانگی ، بخردی ، دانایی .
-
فراطوس
لغتنامه دهخدا
فراطوس . [ ف َ ] (اِخ ) جایی که ساکنان آن به بخردی و زیرکی موصوف اند. (آنندراج از فرهنگ اسکندرنامه ).
-
هوشمندی
واژگان مترادف و متضاد
ادراک، بخردی، خردمندی، دها، ذکاوت، زیرکی، فراست، فقاهت، هوشیاری ≠ بیخردی، نابخردی
-
رای بین
لغتنامه دهخدا
رای بین . (نف مرکب ) رای بیننده . هوشیار. هوشمند : بپرسید مر زال را موبدی از آن تیزهش رای بین بخردی .فردوسی .
-
صوابرائی
لغتنامه دهخدا
صوابرائی . [ ص َ ] (حامص مرکب ) درست فکری . راست فکری . بخردی : زآنجا که تراست رهنمائی نآمد ز تو جز صوابرائی . نظامی .رجوع به صوابرای شود.
-
خرده کار
لغتنامه دهخدا
خرده کار. [ خ ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) ریزبین . نکته سنج . نکته گیر : که شنیدم بخردی از خویشان خرده کاران و چابک اندیشان .نظامی .
-
پاک رای
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. مٲخوذ از عربی] [قدیمی، مجاز] pākrāy ۱. کسی که اندیشۀ پاک داشته باشد؛ پاکیزهرای: ◻︎ اگر بخردی سوی توبه گرای / همیشه بُوَد پاکدین پاکرای (فردوسی۲: ۲۴۸۴).۲. دانا.
-
کوشایی
لغتنامه دهخدا
کوشایی . (حامص ) جد. جهد. سعی . کوشش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کوشا بودن : سدیگر چو کوشایی ایزدی که از جان پاک آید و بخردی .فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2537).
-
نیرویی
لغتنامه دهخدا
نیرویی . (حامص ) قدرت . نیرومندی . (فرهنگ فارسی معین ) : مثال کمیت ، شمار و درازنا و پهنا... بخردی و دانش و نیرویی . (ازدانشنامه ٔ علائی ، الهیات ص 29) (فرهنگ فارسی معین ).
-
راه بین
لغتنامه دهخدا
راه بین . (نف مرکب ) که راه بیند. || رهشناس و مجرب که راه بازشناسد : بپرسید از زال زر موبدی ازین تیزهش راهبین بخردی . فردوسی .گرمرد راهبین شده ای عیب کس مکن از زاغ ، چشم بین و ز طاووس پرنگر.سعدی .
-
پنه
لغتنامه دهخدا
پنه . [ پ َ ن َه ْ ] (اِ) مخفف پناه . رجوع به پناه شود : طبیعت شود مرد را بخردی به امید نیکی و بیم بدی گر این هر دو در پادشه یافتی در اقلیم و ملکش پنه یافتی .سعدی .