کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بحرم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بحرم
لغتنامه دهخدا
بحرم . [ ب َ رَ ] (ع ص ) (غدیر...) آبگیر بسیارآب . غدیر بسیارآب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
واژههای همآوا
-
بهرم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: بهرامه] [قدیمی] bahram ۱. (زیستشناسی) = کاجیره۲. = بهرمان
-
بهرم
لغتنامه دهخدا
بهرم . [ ب َ رَ ] (اِ) عُصْفُر. (از ذیل اقرب الموارد). بهرمان . عصفر. احریض . (ابن البیطار). عصفر است که گل کاجیره باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). گل کاجیره . (ناظم الاطباء). اسم فارسی گل عصفر است . (فهرست مخزن الادویه ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). گل کاج...
-
جستوجو در متن
-
ناصیه کوبان
لغتنامه دهخدا
ناصیه کوبان . [ ی َ / ی ِ ] (ق مرکب ) سجده کنان . در حالت پیشانی به زمین سائیدن : پای کوبان بحرم رفتم و عیبم کردندبر در دیرمغان ناصیه کوبان رفتم .عرفی (ازآنندراج ).
-
طلق
لغتنامه دهخدا
طلق . [ طَ ] (اِخ ) ابن حبیب غزی . تابعی است . (منتهی الارب ). به گفته ٔ صاحب حبیب السیر وی کسی است که با سعیدبن جُبیر و عطاردبن مجاهد و عمربن دینار از ستم حجاج بحرم کعبه پناه بردند و سرانجام نیز بتقاضای حجاج و موافقت ولید به سزا رسیدند. (از حبیب الس...
-
سرت
لغتنامه دهخدا
سرت . [ س ُ ] (اِخ ) نام شهری بر ساحل بحرم به شمال افریقا در مشرق سراته به طرابلس . (از ابن بطوطه ) (دمشقی ). مدینه ای است در ساحل بحرالروم در بین برقه و طرابلس غرب . (از معجم البلدان ). شهری است به مغرب سرته در اندلس ، از آن شهر است قاسم بن ابی شجاع...
-
استم
لغتنامه دهخدا
استم . [ اَ ت َ / -َس ْ ت َ ] (فعل ) -َستم . صیغه ٔ اول شخص مفرد از مصدر مفروض «اَسْتَن ». هستم . ام : آمده استم ؛ آمده ام . شنیدستم ؛ شنیده ام : کنون آمدستم بدین بارگاه مگر نزد قیصر گشایند راه . فردوسی .من آن بحرم که در ظرف آمدستم چو نقطه بر سر حرف ...
-
ابی ملک
لغتنامه دهخدا
ابی ملک . [اَ م ِ ل ِ ] (اِخ ) (پدر من شاه است ) نام سه تن در توریة: اول پادشاه خونخوار فلسطینی که سارا را بحرم خود برد و سپس به ابراهیم بازگردانید. دوم نام پادشاهی دیگر و احتمالاً پسر ابی ملک سابق الذکر. او نیز با زوجه ٔ اسحاق همان معاملت پدر کرد. س...
-
اهداء
لغتنامه دهخدا
اهداء. [ اِ ] (ع مص ) هدیه فرستادن و دادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). هدیه و تحفه فرستادن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). هدیه فرستادن . (تاج المصادر بیهقی ) (مجمل ). || فرستادن عروس را بخانه ٔ شوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). فرستادن بیوک را بخانه...
-
ابونصر
لغتنامه دهخدا
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) ابن ابی جعفر محمدبن ابی اسحاق احمد کرمانی هروی . مؤلف حبیب السیر (چ طهران ج 1 ص 310)آرد: در سنه ٔ خمسمائه (500 هَ . ق .). ابونصربن ابی جعفربن ابی اسحاق الهروی از منازل دنیوی بمنزهات اخروی انتقال نمود و او از علم ظاهری و باط...
-
الف قد
لغتنامه دهخدا
الف قد. [ اَ ل ِ ق َ / اَ ل ِ ق َدد ] (ص مرکب ) از اسمای محبوب است از جهت راستی قامت . (بهار عجم ) (آنندراج ). کنایه از معشوق راست قامت . الف قامت . سروقد. راست بالا. رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 32 شود : مو آن بحرم که در ظرف آمدستم چو نقطه بر سر حرف ...
-
بیش بها
لغتنامه دهخدا
بیش بها. [ بی ب َ ] (ص مرکب ) پربها.(یادداشت مؤلف ). مقابل کم بها. ثمین . قیمتی . غالی . پرقیمت . گران بها. (یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء). مقابل ارزان . مقابل رخیص : ده پاره یاقوت سرخ و ده تخت جامه ٔ بیش بها... نزدیک وی فرستاد. (تاریخ سیستان ). و ...
-
ابوالحسن مرینی
لغتنامه دهخدا
ابوالحسن مرینی . [ اَ بُل ْ ح َ س َ ن ِ م َ ](اِخ ) علی بن ابی سعید عثمان . دهمین سلطان از بنی مرین در مراکش و از سلاطین بزرگ این سلسله . او طرابلس غرب و کلیه ٔ افریقای شمالی و قسمتی از اندلس را متصرف گشت و در افریقا عمارات بسیار از مساجد وپلها و ربا...