کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بتری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
داوری جستن
لغتنامه دهخدا
داوری جستن . [ وَ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) محاکمه کردن . بازپرسی کردن : سپهبد [ بهرام چوبینه ] ز کژی و گندآوری نبد آگه از جستن داوری دو برد یمانی بیکسو نهاددو موزه بنامه نکرد ایچ یاد. فردوسی .مرا زیبد اندر جهان برتری نیارد ز من جست کس داوری . فردوسی . ||...
-
مانند کردن
لغتنامه دهخدا
مانند کردن . [ ن َن ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تشبیه . (دهار) (زوزنی ) (ترجمان القرآن ). تشبیه کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : حجاج او را گفت با یزیدبن معاویه بیعت نکردی و خود را به حسین علی و عبداﷲبن عمر مانند کردی . (بلعمی ).دست رادش را به دریا کی ...
-
ارچه
لغتنامه دهخدا
ارچه . [ اَ چ ِ ] (حرف ربط مرکب ) مخفف اگرچه ، حرف شرط. هرچند. وقتی هم که : تن خنگ بید ارچه باشد سپیدبتری و نرمی نباشد چو بید. رودکی .ز مادر همه مرگ را زاده ایم همه بنده ایم ارچه آزاده ایم . فردوسی .گوش مالیدن و زخم ارچه مکافات خطاست بی خطا گوش بمالش...
-
بید طبری
لغتنامه دهخدا
بید طبری . [دِ طَ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نام یکی از اقسام بیدها که هفده اند و آنرابیدمشک و بید گربه نیز گویند. نوعی از بید باشد و بعضی بید مشک را بید طبری گویند. و بعضی بید موله را گویند که بید مجنون باشد. به . (برهان ). نام درختی که هفده نوع ...
-
نبشته
لغتنامه دهخدا
نبشته . [ ن ِ ب ِ ت َ / ت ِ ] (ن مف ، اِ) نوشته . نوشته شده . (ناظم الاطباء). مزبور. مرقوم : نبشته سراسر به خط من است که خط من اندر جهان روشن است . فردوسی .نبشته بر آن تیر بُد پهلوی که ای شاه داننده گر بشنوی . فردوسی .مبیناد کس روز بی کام تونبشته به ...
-
سپید
لغتنامه دهخدا
سپید. [ س َ / س ِ ] (ص ) اسپید. اسفید. سفید. سپی . اوستا «سپئتا» (سپید)، پهلوی «سپت » ، شکل جنوب غربی «سئتا» از «ست » ، ارمنی عاریتی و دخیل «سپیتاک » ، هندی باستان «سوِت » (درخشان ، سفید) کردی عاریتی و دخیل «سپی » ، افغانی «سپین » ، بلوچی «ایسپت » و ...
-
ار
لغتنامه دهخدا
ار. [ اَ ] (حرف ربط) مخفف اگر، حرف شرط. وقتی که . هرگاه :ای تن ار تو کارد باشی گوشت فربه بر همه چون شوی چون داسگاله خود نبری جز پیاز. ابوالقاسم مهرانی (از فرهنگ اسدی ).ای لک ار ناز خواهی و نعمت گرد درگاه او کنی لک و پک . رودکی .ار خوری از خورده بگسار...