کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بامه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bāme = بلمه
-
بامه
فرهنگ فارسی معین
(مَ)(اِ. ص .) ریش دراز و انبوه ، مردی که ریش دراز دارد.
-
بامه
لغتنامه دهخدا
بامه . [ م َ / م ِ ] (اِ) ریش دراز وبزرگ و انبوه باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). ریش انبوه . (فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || (ص ) درازریش . (برهان قاطع) (آنندراج ). بلمه نیز گویند. (فرهنگ خطی ) (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 192). (شرفنامه ٔ من...
-
جستوجو در متن
-
بلمه
فرهنگ فارسی معین
(بَ مِ) ( اِ.) 1 - ریش بلند و انبوه . 2 - مردی که ریش بلند و انبوه داشته باشد. بامه هم گفته شده .
-
بلمه
لغتنامه دهخدا
بلمه . [ ب َ م َ / م ِ / ب ُ م َ / م ِ] (اِ) ریش انبوه و دراز. (برهان ) (آنندراج ). بامه .(شرفنامه ٔ منیری ). ضد کوسه . (آنندراج ) (انجمن آرا). || پایه و زینه و نردبان . (ناظم الاطباء).
-
میغناک
لغتنامه دهخدا
میغناک . (ص مرکب ) ابرناک و بخارناک . (ناظم الاطباء). ابرناک . (آنندراج ). باابر. ابرآگین . آسمانی میغناک . روزی میغناک ؛ روزی با ابر. (یادداشت مؤلف ).- میغناک شدن ؛ ابرناک شدن . ابر گرفتن . باابر شدن . تغیم . (از یادداشت مؤلف ) (تاج المصادر بیهقی...
-
بلمه
لغتنامه دهخدا
بلمه . [ ب َ م َ/ م ِ ] (ص ) مردم ریش دراز. (برهان ). درازریش . (غیاث ). ریشو. لحیانی . ریش تپه . بزرگ ریش . بامه : تیزی که چون کواکب منفضه (؟) گاه رجم با ریش بلمه ٔ شب تیره قران کند. کمال اسماعیل .آنچه کوسه داند از خانه ٔ کسان بلمه از خانه ٔ خودش کی...
-
عرس
لغتنامه دهخدا
عرس . [ ع َ رَ ] (ع مص ) متحیر و سرگشته گردیدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || بازداشتن . (از منتهی الارب ). خودداری کردن و بخل ورزیدن . (از اقرب الموارد). گویند: عرس علی َّ ماعنده ، یعنی بخل ورزیدنسبت به من آنچه را نزد او بود. (از اقرب الم...
-
لحیانی
لغتنامه دهخدا
لحیانی . [ ل ِح ْ نی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به لحیة. ریشو. بلمه . (سروری ). مرد بزرگ ریش یا درازریش . بامه (؟) (سروری از نسخه ٔ میرزا). گردریش . کلان ریش . (دهار). لحیان . رجل لحیانی ؛ مردی ریش آور. (مهذب الاسماء). پرریش . مقابل کوسج . ریش تپه . تپه ر...
-
مرا
لغتنامه دهخدا
مرا. [ م ِ ] (از ع ، اِمص ) ستیزه . جدل . همسری . جدال . مراء. رجوع به مراء شود : آن است مرا کز دل با من به مرانیست آنها نه مرا اند که با من به مرااند. ناصرخسرو.در کان دل من گهر از بهر گروهی است پاکیزه که بی هیچ مرا اند و مرااند. ناصرخسرو.بل مرا این ...
-
آرتیستون
واژهنامه آزاد
رتیستون، آرتیستونه؛ اسم خاص پارسی برای دختران، برابر «ستون ارته» در پارسی باستان، به معنی راستی و درستی. چنان که از نوشته های هرودوت برمی آید، ارتیستون یکی از دختران کورش بزرگ، و در نتیجه خواهر (یا خواهر ناتنی) آتوسا بود، با داریوش بزرگ ازدواج کرد و ...
-
معجر
لغتنامه دهخدا
معجر. [ م ِ ج َ ] (ع اِ) بر سر افکندنی زنان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مقنعه . (غیاث ). مقنع و روپوش زنان و با لفظ بستن و در سر کشیدن و بر سر گرفتن به یک معنی مستعمل . (آنندراج ). جامه ای که زنان بر سر می پوشند تاحفظ کند گیسوان آنها را و باش...
-
بام
لغتنامه دهخدا
بام . (اِ) صبح . غداة. پگاه . مخفف بامداد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ). صباح . صبیحه . مقابل شام . وقت صباح . (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 177). سپیده ٔ صبح . سپیده دمان . سپیده دم . اِصباح . بامدادان . آغاز روز. صبح زود. (انجمن...