کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بالبُرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
heliborne
بالبُرد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] جابهجایی نیرو بهوسیلۀ بالگَرد
-
واژههای مشابه
-
برد
واژگان مترادف و متضاد
۱. برودت، سرما، سوز ≠ حر ۲. پرنیان ۳. حجر، سنگ ≠ کلوخ
-
برد
واژگان مترادف و متضاد
۱. سود، نفع ۲. تیررس ۳. پیروزی، ظفر ≠ باخت ۴. پارچه کتانی
-
برد
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ بردیدن) [قدیمی] bard = بردیدن
-
برد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] bard سرما.
-
برد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [مقابلِ باخت] bord ۱. بردن؛ برنده شدن در بازی.۲. (اسم) [مجاز] سود؛ نفع.۳. (اسم) آنچه در قمار از کسی میبرند.۴. (اسم) مسافتی که گلوله پس از خارج شدن از لولۀ توپ یا تفنگ طی میکند.۵. (بن ماضیِ بردن) = بردن
-
برد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: بُرُود] [قدیمی] bord نوعی پارچۀ کتانی راهراه.〈 برد یمانی: بهترین نوع بُرد که در یمن بافته میشد.
-
range 1
بُرد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] 1. فاصلۀ افقی بین سلاح و هدف 2. مسافتی تقریبی که در آن فرستندۀ رادیو کارایی داشته باشد 3. اندازه یا مسافتی که محل عملیات یا منطقۀ چیزی را محدود کند 4. مسافتی که خودرو با بیشترین بار خود بتواند با استفاده از سوختی که در مخزن دارد طی کند
-
برد
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع . ] ( اِ.) نوعی پارچة کتانی راه راه ، که یمانی آن معروف است .
-
برد
فرهنگ فارسی معین
(بُ) (مص مر.) 1 - عمل بردن (در بازی ) مق باخت . 2 - سود، نفع .
-
برد
فرهنگ فارسی معین
(بَ) [ ع . ] ( اِ.) سرما.
-
برد
لغتنامه دهخدا
برد. [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان پشتکوه بخش سورتیجی بخش چهاردانگه شهرستان ساری و سکنه ٔ آن 430 تن است . (فرهنگجغرافیایی ایران ج 3).
-
برد
لغتنامه دهخدا
برد. [ ب َ ] (ع مص ) سرد و خنک کردن یا ببرف آمیختن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سرد گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || سرد گشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). سرد شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || خ...
-
برد
لغتنامه دهخدا
برد. [ ب َ ](اِ فعل ) دورشو. دور باش . از راه کنار بکش . (فرهنگ جهانگیری و مجمعالفرس ). از راه دور گرد. (صحاح الفرس ). از راه دورشو. (فرهنگ اسدی ) (شرفنامه ٔ منیری ). ازراه کناره کن . (یادداشت مؤلف ). طرق . طرقوا. (یادداشت مؤلف ). پرت ! (یادداشت مو...