کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بالای منبر رفت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بالای منبر رفت
دیکشنری فارسی به عربی
اِرتَقَي المِنبَرَ
-
واژههای مشابه
-
سپیده بالای
لغتنامه دهخدا
سپیده بالای . [ س َ /س ِ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) صبح کاذب . (شرفنامه ). روشنی صبح صادق که آن را سپیده دم نیز گویند. (آنندراج ).
-
uphole geophone, shotpoint seis, bug 3, uphole seis
لرزهیاب بالای چاه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ژئوفیزیک] لرزهیاب مستقر در نزدیکی دهانۀ چال انفجار
-
upper tolerable intake level
حد بالای دریافت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[تغذیه] بیشترین مقدار دریافت روزانۀ مواد مغذی تاآنجاکه خطری برای سلامت عموم افراد جامعه نداشته باشد اختـ . حد UL
-
داغ بالای داغ
لغتنامه دهخدا
داغ بالای داغ . [ ی ِ ] (اِ مرکب ) کنایه از رسیدن مصائب پی درپی است . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). دردی پس دردی . رنجی پس رنجی دیگر. تعب و المی بدنبال الم و تعبی دیگر.
-
مقامات بالای مملکتی
دیکشنری فارسی به عربی
الجهات العليا
-
بالاخره چند تا گردو بالای درخت مانده است؟
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: belaxara čantâ uz bâlâ derax-de bemunda? طاری: belaxara čantâ yoz düm derax-vâ bemunda? طامه ای: belaxare čan dâne uz bâlâ-ye derax-de bomunde? طرقی: belaxara čantâ yoz bâlâ derax bemanda? کشه ای: belaxara čantâ yoz bâlâ-ye derax bemanda? نط...
-
جستوجو در متن
-
اِرتَقَي المِنبَرَ
دیکشنری عربی به فارسی
بالاي منبر رفت , بالاي تريبون رفت , پشت تريبون قرار گرفت
-
منبر
لغتنامه دهخدا
منبر. [ مِم ْ ب َ ] (ع اِ) آنچه خطیب بر آن ایستد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنچه خطیب بر آن ایستد و خطبه خواند. کرسی مانندی پایه دار که واعظ و خطیب بر بالای آن نشسته خطبه خواند و موعظه کند. ج ، منابر. (ناظم الاطباء). آله ٔ بلند شدن که جای خطیب باشد ...
-
یزید
لغتنامه دهخدا
یزید. [ ی َ ] (اِخ ) ابن الاسود جرشی ، مکنی به ابوالاسود، از زاهدان و پاکان بود. سلیم بن عامر خبائری گوید:در شام خشکسالی پدید آمد. معاویه با مردم شام برای استسقا از شهر بیرون رفتند. معاویه بر منبر رفت و پرسید یزیدبن اسود کجاست ؟ مردم او را صدا کردند....
-
فارقی
لغتنامه دهخدا
فارقی . [ رِ ] (اِخ ) مالک بن سعیدبن مالک ، مکنی به ابوالحسن . از قضات کشور مصر بود و پس از عزل عبدالعزیزبن محمد در سال 398 هَ . ق . سمت ولایت یافت ، و به تدریج منزلت او در نزد حاکم مصر بالا رفت و همنشین اوگردید و در جشن ها و روزهای سلام بهمراه او بر...
-
فیض بخش
لغتنامه دهخدا
فیض بخش . [ ف َ ب َ ] (اِخ ) شاه قاسم پسر سیدمحمدنوربخش . عارفی زاهد بود و در تمامی فنون طریقت خلیفه ٔ پدرش نوربخش بود. معروف است که سلطان حسین میرزا از سلطان یعقوب والی عراق درخواست که فیض بخش را روانه ٔ خراسان نماید تا به برکت قدوم او بیماریش درمان...
-
ابوعلی
لغتنامه دهخدا
ابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) شبویه مروزی . محمدبن محمدبن عمر یکی از شیوخ طریقت صوفیه باواخر مائه ٔ چهارم و اوائل پنجم . معاصر ابوسعید ابوالخیر. مولد و منشاء او مروالروذ بود. و او به روزگار خویش زبان وقت و در ناحیت خویش بی مانند بودو از اصحاب شیخ ابوالع...