یزید. [ ی َ ] (اِخ ) ابن الاسود جرشی ، مکنی به ابوالاسود، از زاهدان و پاکان بود. سلیم بن عامر خبائری گوید:در شام خشکسالی پدید آمد. معاویه با مردم شام برای استسقا از شهر بیرون رفتند. معاویه بر منبر رفت و پرسید یزیدبن اسود کجاست ؟ مردم او را صدا کردند. پیش آمد. معاویه او را بر منبر پیش پای خویش نشاند و گفت خدایا ترا به بهترین و برترین مان سوگند می دهم ترا بریزیدبن اسود سوگند می دهم . پس گفت ای یزید! دستت را به سوی خدا بلند کن . یزید دست بلند کرد و مردم نیز دست بسوی خدا بلند کردند. ناگهان از سوی غرب ، ابری پدید آمد و بارانی باریدن گرفت بنحوی که مردم را از رفتن به منازلشان بازداشت . (از صفة الصفوة ج 4 ص 174).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.