کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باشان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
باشان
لغتنامه دهخدا
باشان . (اِ) رازی . گوید بیخ نباتی است و هیئت او آن است که سه بیخ باشد در هم پیچیده وپوست او را نشنح (؟) بسیار بود و به فرح (؟) مشابهت دارد و تفرقه بآن است که رنگ پاشان سرخ باشد و طعم عفص . (ترجمه ٔ صیدله ابوریحان بیرونی ). در صیدنه عربی چنین آمده اس...
-
باشان
لغتنامه دهخدا
باشان . (اِخ ) (خاک سبک ). و آن مقاطعه ای از زمین کنعان میباشد که در طرف شرقی اردن و در میانه ٔ حرمون و جلعاد واقع است . (قاموس کتاب مقدس ). قطعه ای است از کنعان در طرف شرقی اردن . (ایران باستان پیرنیا ج 1 ص 444) : پاروهایت را از بلوطهای باشان ساختند...
-
باشان
لغتنامه دهخدا
باشان . (اِخ ) از قرای هرات است . (معجم البلدان ) (تاج العروس ) (مراصد الاطلاع ) (الانساب سمعانی ). دهی است بهرات . (منتهی الارب ). دهکده ای است از دهات هرات . (مرآت البلدان ج 1 ص 160). از قراء هرات است . (حاشیه ٔ تاریخ بیهقی چ ادیب ص 110). بین هرات ...
-
باشان
لغتنامه دهخدا
باشان . (اِخ ) ضبط دیگری از فاشان ، و فاشان از قرای مرو است . (معجم البلدان ذیل کلمه ٔ باشان ). درتاج العروس کلمه بشان (بروزن غراب ) آمده و گوید قریه ای است به مرو. (تاج العروس ذیل کلمه ٔ بشن ). در یک فرسخی شهر هرمزفره [ از محال مرو ] شهر باشان واقع ...
-
جستوجو در متن
-
باشوکت
واژگان مترادف و متضاد
باجلال، باشان، باشکوه، بامهابت، شکوهمند، شوکتمند، مجلل ≠ بیشکوه
-
باشانی
لغتنامه دهخدا
باشانی . (ص نسبی ) منسوب به باشان که قریه ای است از هرات . (الانساب سمعانی ).
-
باشنان
لغتنامه دهخدا
باشنان . (اِخ ) صاحب تاج العروس گوید در لباب الانساب قریه ای به هرات بدین نام خوانده شده است . اما در لباب الانساب و خود الانساب سمعانی ، باشان ضبط گردیده است نه باشنان . رجوع به باشان شود.
-
شان
لغتنامه دهخدا
شان . (پسوند) چون : باشان . برخشان . بدخشان . جیشان . خبوشان . خرشان . مشان . خیشان . دیشان . کوشان . کاشان . قاشان . (یادداشت مؤلف ).
-
قاشان
لغتنامه دهخدا
قاشان . (اِخ ) دهی است از دههای هرات و آن را باشان نیز گویند. (روضات الجنات خوانساری ص 54).
-
باشانی
لغتنامه دهخدا
باشانی . [ ی ی ] (اِخ ) ابوسعید ابراهیم بن طهمان خراسانی از اهالی هرات و ازقریه ٔ باشان بود و جمعی از تابعان را دریافت (از آنجمله عمروبن دینار). وی در مکه بسال 63 هَ . ق . درگذشت . (از معجم البلدان ذیل کلمه ٔ باشان ) و (تاج العروس و انساب سمعانی ج 1)...
-
عشتاروت قرنایم
لغتنامه دهخدا
عشتاروت قرنایم .[ ع َ ق َ ] (اِخ ) (یعنی عشتاروت صاحب دو شاخ ) یکی ازشهرهای رفائیان است در باشان ، و بعضی را گمان چنان است که قصد از دو بت میباشد یا قناتها، لکن قول صحیح آن است که تل عشرة میباشد. (از قاموس کتاب مقدس ).
-
عشتروت
لغتنامه دهخدا
عشتروت . [ ع َ ت َ ] (اِخ ) عشتاروت . شهری است در باشان در مشرق اردن ، و آن همان بعشرة میباشد که نامش در «یوشع» مذکور است ، و برخی را عقیده بر آن است که تل عشرة در جولان واقع است . (از قاموس کتاب مقدس ) (از فرهنگ فارسی معین ).
-
آموریان
لغتنامه دهخدا
آموریان . (اِخ ) قومی از سوریان که نسب به کنعان بن نوح می رسانیدند و در میان اردُن و بحر متوسط مسکن داشتند و سپس درصدد توسعه ٔ مملکت خویش برآمدند و سرانجام تمام باشان را متصرف شدند.
-
قاشانی
لغتنامه دهخدا
قاشانی . [ نی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به قاشان و آن دهی است از دهات هرات و آن را باشان نیز گویند. (روضات چ 1 ص 54). || نسبت است به قاشان و آن معرب کاشان ، شهری است معروف نزدیک قم . (الانساب سمعانی ). رجوع به کاشان شود.