کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بازیگوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بازیگوش
/bāziguš/
معنی
۱. ویژگی کودک یا کسی که به سرگرمی و کارهای غیرجدی علاقۀ بسیار دارد.
۲. [قدیمی، مجاز] شوخ.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
arch, coltish, frivolous, kittenish, mischievous, playful, sly, wanton
-
جستوجوی دقیق
-
بازیگوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bāziguš ۱. ویژگی کودک یا کسی که به سرگرمی و کارهای غیرجدی علاقۀ بسیار دارد.۲. [قدیمی، مجاز] شوخ.
-
بازیگوش
فرهنگ فارسی معین
(ص مر.) بچه ای که بیشتر به فکر بازی باشد.
-
بازیگوش
لغتنامه دهخدا
بازیگوش . (ص مرکب ) مشغول به بازی . (ناظم الاطباء). طفلی که گوش بر آواز طفلان دیگر دارد. (غیاث اللغات ). اطفال هرزه گرد. (انجمن آرای ناصری ). طفل بازی دوست ، آنچه فارسی زبانان هندوستان به کاف تازی خوانند خطاست . (آنندراج ) : چون صدف در بحر طوفان خورد...
-
واژههای مشابه
-
بازیگوش، بازیگوش
واژگان مترادف و متضاد
بازیدوست، سربههوا، تفننجو، شیطان، متفنن ≠ آرام، عاقل، معقول
-
جستوجو در متن
-
playlike
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بازیگوش
-
سر به هوا
لهجه و گویش بختیاری
sar be havâ سر به هوا، بازیگوش.
-
سربه هوا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [عامیانه، مجاز] sarbehavā ۱. بازیگوش.۲. آنکه در پی هواوهوس خود باشد.
-
sportful
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ورزشی، تفریحی، بازیگوش، شوخ، خوش گذران
-
playful
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بازیگوش، اهل تفریح و بازی، سرزنده و شوخ
-
kittle
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جادوگر، غلغلک دادن، چابک، هوشیار، حساس، بازیگوش
-
وَرْپِریْدَ
لهجه و گویش گنابادی
warperida در گویش گنابادی یعنی بازیگوش ، بچه ، خود رای ، نافرمان
-
طغث
واژهنامه آزاد
طُغث، در معنا به بچه های خیلی شیطون و بازیگوش میگویند
-
سربههوا شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. بازیگوش شدن، غافل گشتن، بیمبالات شدن ۲. بیبندوبار شدن، لاابالی شدن، لاقید شدن