بازیگوش . (ص مرکب ) مشغول به بازی . (ناظم الاطباء). طفلی که گوش بر آواز طفلان دیگر دارد. (غیاث اللغات ). اطفال هرزه گرد. (انجمن آرای ناصری ). طفل بازی دوست ، آنچه فارسی زبانان هندوستان به کاف تازی خوانند خطاست . (آنندراج ) :
چون صدف در بحر طوفان خورده ای هر سالخورد
گشته بازیگوش از اخبار بازیهای ما.
میکنم بازی به پند ناصحان
عشق طفلانم چه بازیگوش کرد.
ظهوری (از آنندراج و انجمن آرای ناصری ).
طفل بازیگوش آرام از معلم می برد
تلخ دارد زندگی بر ما دل خودکام ما.
|| دارای عشوه . شهوتی . (ناظم الاطباء). شوخ . شنگ . (غیاث اللغات ). کنایه از شوخ و شنگ باشد. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ) :
همچومژگان هر دو عالم را بهم انداخته ست
از اشارتهای پنهان چشم بازیگوش تو.
|| مسرور. شادمان . (ناظم الاطباء).