کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بازکند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بازکند
لغتنامه دهخدا
بازکند. [ ک َ ] (اِخ ) شهری است بین کاشغر و ختن از بلاد ترک . (مراصدالاطلاع ) (معجم البلدان ). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1195 شود.
-
جستوجو در متن
-
مقشر
لغتنامه دهخدا
مقشر. [ م ُ ق َش ْ ش ِ ] (ع ص ) آن که پوست از روی مردمان بازکند. (مهذب الاسماء). || آنکه قشر و پوست از چیزی برمی گیرد. (ناظم الاطباء).
-
صحاح
لغتنامه دهخدا
صحاح . [ ص ِ ](اِخ ) صحاح اللغة. نام کتاب لغتی است تألیف اسماعیل بن حماد جوهری . رجوع به اسماعیل ... شود : در دارالکتب چو بازکندنسختی از صحاح بفرستد.خاقانی .
-
جعدگشای
لغتنامه دهخدا
جعدگشای . [ ج َ گ ُ ] (نف مرکب ) جعدگشاینده . بازکننده ٔ جعد. آن که جعد و گیسوی خود را بازکند و فرونهد : بر گرد نعش آن مه لشکر، بنات نعش صدره شکاف و جعدگشای اندرآمده .خاقانی .
-
گنجینه گشا
لغتنامه دهخدا
گنجینه گشا. [ گ َ ن َ / ن ِ گ ُ ] (نف مرکب ) خزانه دار. گنجینه سنج . (ناظم الاطباء). صاحب و مالک گنج . (آنندراج ) : گنجینه گشای این خزینه سر بازکند ز گنج سینه . نظامی .رضوان خدای بر صحابه گنجینه گشای نه خرابه . شیخ ابوالفضل فیاض (از آنندراج ).و رجوع ...
-
مجصص
لغتنامه دهخدا
مجصص . [ م ُ ج َص ْص ِ ] (ع ص ) به گچ انداینده بنا را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گچ کار. (ناظم الاطباء). رجوع به جص و تجصیص شود. || سگ بچه ٔ نوزاده که چشم بازکند. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). توله ٔسگ چشم بازکرده . (ناظم الاطبا...
-
رطب چین
لغتنامه دهخدا
رطب چین . [ رُ طَ ] (نف مرکب ) آنکه رطب چیند. که رطب از نخل بازکند. رباینده ٔ رطب از نخل : در باغچه ٔ گل قصب چین گردن زده زنگی رطب چین . نظامی .رطب چینی که با نخلم ستیزدز من جز خار هیچش برنخیزد. نظامی .رطب چین درآمد زدوشینه خواب دماغی پرآتش دهانی پرآ...
-
راود
لغتنامه دهخدا
راود. [ وَ ] (اِ) زمین پست و بلند و پشته پشته ٔ پر آب و علف . (برهان ) (آنندراج ) (اوبهی ) (جهانگیری ) (از صحاح الفرس ) (رشیدی ) (از شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ اسدی ) : فسیله به راود همی داشتی شب و روز در دشت بگذاشتی . فردوسی (از آنندراج ).کبک دری گر ن...
-
مد
لغتنامه دهخدا
مد. [ م ُدد ] (ع اِ) مد، پری دو کف است از طعام . (رساله ٔ اوزان و مقادیر مقریزی ). پیمانه ٔ یک منی .(زمخشری از یادداشت مؤلف ). قسمی پیمانه است و اصلش اینکه شخص دو [ کف ] دستش را بازکند و آن را از طعامی پر کند. ج ، امداد، مداد، مُدَد، مِدَد، مَدَدَة ...
-
چین
لغتنامه دهخدا
چین . (نف ) مخفف چیننده . رجوع به چیننده و نیزرجوع به ترکیبات ذیل در معانی و ردیفهای خود شود.- پاورچین پاورچین رفتن ؛ قدم آهسته و یواش رفتن . با تأنی و طمأنینه رفتن . آهسته و بی صدا گام برداشتن . || برگزیننده . انتخاب کننده .- دست چین کردن ؛ انتخ...
-
طواف
لغتنامه دهخدا
طواف . [ طَ ] (ع مص ) طوف . طوفان . تطواف . (منتهی الارب ). گرد گشتن . گرد چیزی گشتن . (منتخب اللغات ). گرد برآمدن . (تاج المصادر). گرد بر چیزی برآمدن . دور زدن . گردگردی . گشت . گرد درآمدن . (زوزنی ). شوط. تحلس . گرد چیزی گشتن و گردیدن ... وبا لفظ ز...
-
دوتا کردن
لغتنامه دهخدا
دوتا کردن . [ دُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خم کردن . دولا کردن . دوتو کردن . دوته ساختن : پس و پیش هر سو همی کوفت گرزدوتا کرد بسیار بالا و برز. فردوسی .بار اندوه پشت من بشکست بشکند چون دوتا کنی پولاد. مسعودسعد.دوتا کرد از غمش سرو روان رابه نیلوفر بدل کرد ا...
-
کند
لغتنامه دهخدا
کند. [ ک َ ] (اِ) شکر و معرب آن قند است . (برهان ) (غیاث ) (فرهنگ رشیدی ). شکر و معرب آن قند باشد و آن را کاند نیز خوانند. (جهانگیری ). شکر باشد. کندابه یعنی شربت و نوشابه نیز به همین معنی است ... بالجمله قند معرب کند است .(انجمن آرا) (آنندراج ). قند...
-
صلاة عیدین
لغتنامه دهخدا
صلاة عیدین . [ ص َ ت ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صلاةالعیدین . نماز که درعید فطر و قربان کنند. در ترجمه ٔ نهایه آمده : نماز هر دو عید فریضه است . بشرط وجود امام عادل یا وجود آن کس که امام وی را از بهر پیشنمازی مردم فراداشته بود و لازم آید نماز هر...