دوتا کردن . [ دُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خم کردن . دولا کردن . دوتو کردن . دوته ساختن :
پس و پیش هر سو همی کوفت گرز
دوتا کرد بسیار بالا و برز.
بار اندوه پشت من بشکست
بشکند چون دوتا کنی پولاد.
دوتا کرد از غمش سرو روان را
به نیلوفر بدل کرد ارغوان را.
قبول منت احسان ز آفتاب مکن
که ماه یکشبه را منتش دوتا کرده ست .
- دوتا کردن پشت ؛ عنایت ظهر. (یادداشت مؤلف ). خم شدن به قصد احترام و تعظیم :
به شبگیر خسرو سر وتن بشست
به پیش جهان داور آمد نخست
دوتا کرد پشت و فروبرد سر
همی آفرین کرد بر دادگر.
جهان به پیش مراد تو دست کرده به کش
فلک به پیش رضای تو پشت کرده دوتا.
پیش پیکان دوشاخش از برای سجده را
شیر چون شاخ گوزنان پشت را کردی دوتا.
ای شکم خیره به نانی بساز
تا نکنی پشت به خدمت دوتا.
پیراهن خلاف به دست مراجعت
یکتا کنیم و پشت عبادت دوتا کنیم .
غمی رسید بروی زمانه از تقدیر
که پشت قامت گردون دوتا کند بارش .
- دوتا کردن پشت کسی یا چیزی را ؛ او را خمیده پشت کردن .قامت او را خمانیدن :
گرچه چو تیر است کنون پشت شاخ
بازکند مهر ضعیف و دوتاش .
بسی آتش هیربد را بکشت
بسی هیربد را دوتا کرد پشت .
مرا بار لطفش دوتا کرد پشت
به شمشیر احسان و فضلم بکشت .
- دوتا کردن قد یا قامت یا بدن یا تن ؛ کنایه است از خم شدن به قصد احترام و تکریم بزرگی . سر فرودآوردن تعظیم پادشاه یا بزرگی را:
جز مر ترا به خدمت اگر تن دوتا کنم
چون تار عنکبوت مرا بگسلد میان .
درآمد به درگاه شاه جهان
دوتا کرد قامت چو کارآگهان .
وگر قامت عجزم از بهر خواست
نباید بر کس دوتا کرد و راست .
|| یکی را دو ساختن ؛ می خواهد خانه اش را دوتا کند؛ یعنی دوتا خانه داشته باشد. || دوتا نمودن . (یادداشت مؤلف ). ثنی . (ترجمان القرآن ). || دولا کردن . دورشته کردن . دوبار تاب دادن و مضاعف نمودن چنانکه رشته و طناب و نخی را. دوتار کردن . (از یادداشت مؤلف ).
- دوتا کردن رشته ٔ دوستی ؛ دوتار کردن . دو تاب کردن . کنایه است از محکم و استوار ساختن :
من دل کردم ز عشق یکتا
تو رشته ٔ دوستی دوتا کن .
|| تا کردن . یک لای آن را روی لای دیگر گذاشتن . یک سوی چیزی را روی سوی دیگر آن تا کردن و قرار دادن چنانکه صفحه ٔ کاغذ یا قواره ٔ پارچه و جز آن را. (یادداشت مؤلف ): حذع ؛ دوتا کردن و پیچیدن جامه را. (ازمنتهی الارب ). کسر؛ دوتا کردن بالش و تکیه کردن بر آن . عطف ؛ دوتا کردن بالش را. (منتهی الارب ). || دورنگ کردن . دورو ساختن . || دورویی ونفاق ورزیدن . (از یادداشت مؤلف ).
- دوتا کردن دل ؛ منافق شدن . دورویی کردن . نفاق ورزیدن . خلاف یکتا کردن :
من دژم گردم که با من دل دوتا کرده ست دوست
خرم آن باشد که با او دوست دل یکتا کند.