کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بازرفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بازرفتن
/bāzraftan/
معنی
۱. دوباره رفتن؛ بار دیگر رفتن.
۲. بازگشتن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بازرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] bāzraftan ۱. دوباره رفتن؛ بار دیگر رفتن.۲. بازگشتن.
-
بازرفتن
لغتنامه دهخدا
بازرفتن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) مراجعت کردن . بازگشت کردن . برگشتن . بازگشتن : دو شاه و دو لشکر چنان رزم سازبه لشکرگه خویش رفتند باز. فردوسی .سوی بزمگه بازرفتند شادز بزم و ز نخجیر دادند داد. فردوسی .همان لشکر ترک رفتند بازبرآسوده از کین و پیکار و ساز...
-
جستوجو در متن
-
فارفتن
لغتنامه دهخدا
فارفتن . [ رُ ت َ ] (مص مرکب ) رُفتن . جاروب کردن . وارُفتن . بازرُفتن : الاقتحاء؛ فارفتن جای . (مصادر زوزنی ). رجوع به رُفتن شود.
-
انحجار
لغتنامه دهخدا
انحجار. [ اِ ح ِ ] (ع مص ) بازرفتن در سوراخ و یا در درون غار. (ناظم الاطباء). در سوراخ شدن . (تاج المصادر بیهقی ).
-
حجحجة
لغتنامه دهخدا
حجحجة. [ ح َ ح َ ج َ ] (ع مص ) بازایستادن از... (از منتهی الارب ). || اقامت کردن . || سپسایکی بازرفتن . (منتهی الارب ). || آهنگ سخن کردن . || بازایستادن . (منتهی الارب ).
-
واپس رفتن
لغتنامه دهخدا
واپس رفتن . [ پ َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) دست کشیدن . کناره کردن . || عقب کشیدن . || بازایستادن . عقب رفتن . بازرفتن . (ناظم الاطباء) : هر که صبر آورد گردون بر رودهر که حلوا خورد واپس تر رود. مولوی .- واپس رفتن آب دریا و رودخانه ؛ جزر.
-
دایر شدن
لغتنامه دهخدا
دایر شدن . [ ی ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) گردان شدن . آباد و معمور شدن : زمینهای بایر دایر شد؛ بزیر کشت درآمد. کشت و برز در آن شد. || به راه افتادن . از نو براه افتادن . گردش از سر گرفتن . بگردش افتادن . بقرار سابق بازرفتن پس از دیری رکود: مهمانخانه دایر ...
-
باز جای رفتن
لغتنامه دهخدا
باز جای رفتن . [ زِ رَ ت َ ] (مص مرکب )بجای نخست برگشتن . به محل اول بازرفتن . بجای خویش بازگشتن به سوی جائی رفتن . به محلی رفتن : سوم هفته پیران چنان کردرای که با شادمانی رود باز جای . فردوسی .خروشید کای مرد جنگ آزمای هم آوردت آمد، مرو باز جای . فرد...
-
باز جای شدن
لغتنامه دهخدا
باز جای شدن . [ زِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) به جای نخست بازگشتن . بجایگاه خویش بازرفتن . بخانه ٔ خود مراجعت کردن . به مستقر خویش برگشتن : بمانم ترا بسته در چاه پای به اسب اندر آرم شوم باز جای . فردوسی .چو من بگذرم زین سپنجی سرای تو لشکر بیارای و شو باز جا...
-
باز
لغتنامه دهخدا
باز. (پیشوند) بر سر افعال می آید و همان معانی یا مفاهیم دیگری را به فعل می بخشد. ناظم الاطباء نویسد: چون این کلمه را بر سر فعل درآورند معنی تکرار صدور به آن میدهد و یا در معانی آن تغییری وارد میکند - انتهی . و گاه نیز زاید بنظر میرسد: بازآزردن . بازآ...
-
حدیبیه
لغتنامه دهخدا
حدیبیه . [ ح ُ دَ بی ی َ / ح ُ دَ بی َ ] (اِخ ) نام موضعی به دوفرسنگی مکه و بعضی به نه میلی مکه گفته اند. و آن نام چاهی یا نام درختی خمیده است که بدانجا بود، و غزوه ٔ حدیبیه ٔ رسول (ص ) در سال ششم هجرت بدانجا روی داد. اهل مدینة حدیبیه به یاء ثقیله و ...
-
رفتن
لغتنامه دهخدا
رفتن . [ رَ ت َ ] (مص ) حرکت کردن . خود را حرکت دادن . (ناظم الاطباء). روان شدن از محلی به محل دیگر. (ازناظم الاطباء). خود را منتقل کردن از جایی به جایی . نقل کردن از نقطه ای به نقطه ٔ دیگر. راه رفتن . مشی . (یادداشت مؤلف ). مشی . (دهار) (ترجمان الق...