کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باردار گشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
باردار گشتن
لغتنامه دهخدا
باردار گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) میوه دار شدن . ثمرآوردن . حَمْل ؛ باردار گشتن درخت . (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به باردار شدن و باردار گردیدن شود. || حامله شدن . آبستن شدن . باردار شدن . بار گرفتن . بار برگرفتن : حَمْل ؛ باردار گشتن زن . (تاج ال...
-
واژههای مشابه
-
باردار شدن
واژگان مترادف و متضاد
حامله شدن، آبستن شدن
-
charged tRNA
رِنان باردار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-ژنشناسی و زیستفنّاوری] ← رِنای ناقل باردار
-
باردار شدن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] ← باردار کردن
-
charge 2
باردار کردن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] عملی که موجب ظهور بار الکتریکی شود متـ . باردار شدن، پر کردن، پر شدن * پر کردن در مورد باتری و خازن به کار میرود و باردار کردن در مورد اجسامی که مثلاً به روش مالش باردار میشوند. در زبان فارسی شارژ گاهی به معنای باردار شدن به کار میرود.
-
باردار کردن
دیکشنری فارسی به عربی
لقح
-
charged transfer RNA, acylated tRNA, amino acylated tRNA
رِنای ناقل باردار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-ژنشناسی و زیستفنّاوری] رِنای ناقلی که آمینواسید مربوط را حمل میکند متـ . رِنان باردار charged tRNA
-
باردار شدن (زبان)
دیکشنری فارسی به عربی
فراء
-
جستوجو در متن
-
احالة
لغتنامه دهخدا
احالة. [ اِ ل َ ] (ع مص ) تمام کردن سال . || مسلمان شدن . || خداوند شتران نازاینده گردیدن که باردار نمیشوند از گشن یافتن . (منتهی الارب ). خداوند شتران ستاغ شدن . (تاج المصادر). || بحال دیگر یا بجای دیگر گشتن . || گشتن سال بر چیزی . || سال گشت گردیدن...
-
بار برگرفتن
لغتنامه دهخدا
بار برگرفتن . [ ب َ گ ِ رِ ت َ] (مص مرکب ) بار برداشتن از حیوان بارکش . || حامله شدن . آبستن گشتن . باردار گشتن . باردار شدن : مادر موسی بار برگرفت . (ابوالفتوح ). || بمجاز بار از دل کسی برگرفتن ؛ کنایه از کاستن رنج و اندوه کسی . تخفیف دادن آلام و رن...
-
بارورشدن
لغتنامه دهخدا
بارورشدن . [ وَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آبستن شدن . حامله شدن . بار برداشتن . باردار گشتن . بار گرفتن . حمل برداشتن . رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 3 شود : به پیری بارور شد شهربانوتو گفتی در صدف افتاد لؤلؤ. (ویس و رامین ).روزی زنی را با جمال دید بحرام با...
-
میوه دار
لغتنامه دهخدا
میوه دار. [ می وَ / وِ ] (نف مرکب ) میوه دارنده . باردار. (یادداشت مؤلف ) : درخت مثمره و میوه دار درخت امرود و زردآلوست . (ترجمه ٔ تاریخ قم ص 110).- میوه دار شدن ؛ میوه دادن . مثمر گشتن . بار آوردن : بی بر و میوه دار هست درخت خاص پربار و عامه بی با...
-
آبستن
لغتنامه دهخدا
آبستن . [ ب ِ ت َ ] (ص ) هر مادینه از انسان و حیوان که بچه در شکم دارد. حامل . حامله . آبست . بارور. باردار. حُبْلی ̍. (دهار). بارگرفته . حمل برداشته : پریچهره آبستن آمد ز مای پسر زاد از این نامور کدخدای . فردوسی .که ازبهر اوازدرِ بستن است همان نیز ب...