کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بادرم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بادرم
/bādra(o)m/
معنی
۱. بیهوده؛ بیاثر: ◻︎ چون به ایشان بازخورد آسیب شاه کامیاب / جنگ ایشان عجز گشت و سحر ایشان بادرم (عنصری: ۳۴۰ حاشیه).
۲. ازکاربازمانده.
۳. تباه.
۴. کار بیهوده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
futile
-
جستوجوی دقیق
-
بادرم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی، مجاز] bādra(o)m ۱. بیهوده؛ بیاثر: ◻︎ چون به ایشان بازخورد آسیب شاه کامیاب / جنگ ایشان عجز گشت و سحر ایشان بادرم (عنصری: ۳۴۰ حاشیه).۲. ازکاربازمانده.۳. تباه.۴. کار بیهوده.
-
بادرم
لغتنامه دهخدا
بادرم . [ رُ / رَ ] (ص ) بیهوده بودن چون کار بیهوده . (فرهنگ اسدی خطی نخجوانی ، فرهنگ اسدی چ اقبال ص 342). بیهوده و تباه . (برهان ) (جهانگیری ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (شعوری ج 1 ورق 176). بیهوده و هرزه و هذیان باشد. (اوبهی نسخه ٔ خطی ک...
-
جستوجو در متن
-
بادرام
لغتنامه دهخدا
بادرام . (ص ) بادرم بود. (ناظم الاطباء). رجوع به بادرم شود.
-
باذرم
لغتنامه دهخدا
باذرم . [ رَ ] (ص ) همان بادرم بمعنی بیهوده و هرزه و هذیان باشد. باطل . رجوع به بادرم شود.
-
باذزم
لغتنامه دهخدا
باذزم . [ ذَ ] (ص ) کار عبث و بیهوده . (شعوری ج 1 ورق 177). تحریفی از بادرم و باذرم است .
-
بادزم
لغتنامه دهخدا
بادزم . [ زَ ] (اِ مرکب ) کار عبث و بی نفع را گویند.(برهان ) (ناظم الاطباء). بیهوده . (شرفنامه ٔ منیری ). بیهوده بود چون کار بیهوده . عنصری گوید : چون بایشان بازخورد آسیب شاه شهریارجنگ ایشان عجز گشت و سحر ایشان بادزم .(از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 342)....
-
سحر
لغتنامه دهخدا
سحر. [ س ِ ] (ع اِ) افسون . (غیاث ). فسون وجادوی و هر چیز که م-أخذ آن لطیف و دقیق باشد. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : چون به ایشان باز خورد آسیب شاه شهریارجنگ ایشان عجز گشت و سحر ایشان بادرم . عنصری .بلی این و آن هر دو نطقست لیکن نما...
-
آسیب
لغتنامه دهخدا
آسیب . (اِ) زخم . کوب . ضرب : به آسیب پا و بزانو و دست همی مردم افکند چون پیل مست . عنصری . || صدمه . کوس . کوست . عیب و نقص یا شکستگی که از زخم و ضرب پیدا آید : همان گرد بررفت مانند دودز آسیب رخساره ٔ مه شخود. فردوسی .اندوهم از آن است که یک روز مفاج...
-
رعیت
لغتنامه دهخدا
رعیت . [ رَ عی ی َ ] (ع اِ) یا رعیة. عامه ٔ مردم زیردست و فرمانبردارکه بادرم نیز گویند. (ناظم الاطباء). عامه ٔ مردم ، گروهی که دارای سرپرست و راعی باشند. (فرهنگ فارسی معین ). زیردست . (کشاف زمخشری ) (دهار) (ملخص اللغات ) (مهذب الاسماء). مردم عامه . م...
-
شهریار
لغتنامه دهخدا
شهریار. [ ش َ ] (اِ مرکب ) کلانتر و بزرگ شهر. (ناظم الاطباء) (برهان ). حاکم . امیر ناحیه ای . فرمانروای شهر یا ناحیه یا کشور : شهریاری که خلاف تو کند زود فتداز سمن زار به خارستان وز کاخ به کاز. فرخی .به آیین یکی شهر شامس به نام یکی شهریار اندر او شاد...
-
بیهوده
لغتنامه دهخدا
بیهوده . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) (از: بی + هوده ) ناحق . باطل . (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ). بیهده . (جهانگیری ). ناراست . (ناظم الاطباء). ناحق و باطل ، چه «هده » و «هوده »بمعنی حق باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ) : شود در نوازش در آنگونه مست که بیهوده یاز...
-
گشتن
لغتنامه دهخدا
گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص ) گردیدن . پهلوی وشتن ، اوستا وارت ، هندی باستان وارتت . گردیدن . چرخیدن . دور زدن . بازگردیدن . تغییر کردن . تبدیل شدن . باز آمدن . شدن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || مرادف شدن . (آنندراج ). گردیدن . شدن . صیرورت . صَیر. (...