کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باخرزی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
علی شافعی
لغتنامه دهخدا
علی شافعی . [ ع َ ی ِ ف ِ ] (اِخ ) ابن حسن بن علی بن ابی الطیب باخرزی سخنی شافعی . مکنی به ابوالحسن . رجوع به ابوالحسن باخرزی و ابوالحسن (علی بن حسن ...) و نیز علی (ابن حسن ...) شود.
-
ابوالقاسم
لغتنامه دهخدا
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) علی بن حسن ابی طیب باخرزی . رجوع به علی ... شود.
-
ابوالحسن
لغتنامه دهخدا
ابوالحسن . [ اَ بُل ْ ح َ س َ ] (اِخ ) علی بن حسن بن علی بن ابی الطیب الباخرزی ، معروف به علی باخرزی . کاتب رکن الدوله طغرل بیک سلجوقی . او به تازی و فارسی شاعر بود و او را کتابی منظوم به نام طربنامه است . در 468 هَ . ق . به دست پیوند نام غلامی ترک ک...
-
علی حریری
لغتنامه دهخدا
علی حریری . [ ع َ ی ِ ح َ ] (اِخ ) ابن احمد حریری . شاعری از غلاة بود و نام او در دمیةالقصر باخرزی آمده است . (از الذریعه ٔ آقابزرگ طهرانی ج 9 ص 747 بنقل از نسمةالسحر فیمن تشیع و شعر ضیاءالدین ).
-
علی باسغری
لغتنامه دهخدا
علی باسغری . [ ع َ ی ِ ] (اِخ ) ابن احمد. شاعر بود و او را دیوان شعری است . وی در سال 467 هَ . ق . درگذشت . (از معجم المؤلفین بنقل از دمیةالقصر باخرزی ص 237).
-
تاج الرؤساء
لغتنامه دهخدا
تاج الرؤساء. [ جُرْ رُ ءَ ] (اِخ ) حسین بن علی الباخرزی . او راست : «دمیةَ القصر» (لباب الالباب چ اوقاف گیب ج 1 ص 10). رجوع به باخرزی شود.
-
حافظ جلاجل
لغتنامه دهخدا
حافظ جلاجل . [ ف ِ ج َ ج ِ ] (اِخ ) باخرزی . یکی ازجمله ٔ مطربان و نغمه سرایان عهد شاه عباس . (ترجمه ٔ تاریخ ادبیات ایران تألیف براون ج 4 ص 88).
-
باهمان
لغتنامه دهخدا
باهمان . (از مبهمات ) بهمان . مرادف فلان . (برهان قاطع). متتابع فلان که چیزی مجهول و غیر معلوم باشد. (آنندراج ) : ز مطرب سرود آرزویم نخواهم نگویم فلانی تو یا باهمانی .علی بن حسن باخرزی (از فرهنگ جهانگیری و شعوری ). رجوع به فلان و بهمان شود.
-
کمال الدین
لغتنامه دهخدا
کمال الدین . [ ک َ لُدْ دی ] (اِخ ) عبدالواسع النظامی پسر جمال الدین مطهر باخرزی ، در فن انشاء و تحریر مکاتیب و مناشیر مهارت کامل داشت و در اوایل جلوس سلطان حسین بایقرا همت بر تألیف وقایع و حالات او گماشت امابه سبب تشبیهات و استعارات مبالغه آمیز، سل...
-
علی هروی
لغتنامه دهخدا
علی هروی . [ ع َ ی ِ هَِ رَ ] (اِخ ) (میر...). وی از خطاطان مشهور بود و به زبان ترکی و فارسی شعر نیز می سرود. استاد خط او سلطانعلی مشهدی بود و برخی خط وی را بر استادش ترجیح داده اند. علی هروی دراواخر عمر توسط ازبکان اسیر گشت و به بخارا منتقل شد و در ...
-
ناصرالدین
لغتنامه دهخدا
ناصرالدین . [ ص ِ رُدْ دی ] (اِخ ) عمربن محمدبن احمد الکبروی . از مشایخ دانشمندان و عرفای قرن هشتم هجری و از مریدان شیخ نجم الدین کبری است وی در سفری که به کرمان کرد از دست شیخ برهان الدین باخرزی خرقه ٔ فقر پوشید. وی را شیخ برهان الدین صاغرجی چون از ...
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن بن علی بن ابی طالب باخرزی سخنی شافعی ، مکنی به ابوالحسن . رجوع به ابوالحسن باخرزی و ابوالحسن علی بن حسن ... و مآخذ ذیل شود: معجم المؤلفین ج 7 ص 65 و وفیات الاعیان ابن خلکان ج 1 ص 454 و معجم الادباء ج 13 ص 33 و طبقات الشا...
-
کثیر
لغتنامه دهخدا
کثیر. [ ک َ ] (اِخ ) عمیدالدوله ابوالقاسم منصوربن ابی الحسین محمدبن کثیربن احمد هروی خراسانی عارض سپاه یعنی وزیر لشکر سلطان محمود غزنوی و پسرش و صاحبدیوان خراسان در عهد مسعود بوده است . مولد وی هرات و جد وی احمد از مردم قاین است و ظاهراً ابوالحسین کث...
-
علاءالدین صانعی
لغتنامه دهخدا
علاءالدین صانعی . [ ع َ ئُدْ دی ن ِ ن ِ ] (اِخ ) علی باخرزی (خواجه ...). وی از اشراف ولایت باخرز بود. به حدت طبع و جودت ذهن و مهارت در نظم اشعار و ایثار درم و دینار موصوف و معروف بود. و نزد امیر علیشیر تقربی داشت . روزی خواجه از روی جد یا هزل این بیت...
-
چراگه
لغتنامه دهخدا
چراگه . [ چ َ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) چراگاه . (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زمین و محل چریدن . (انجمن آرا) (آنندراج ). جای چریدن ستوران . چراگاه حیوانات علفخوار. گیاهزاری که چارپایان گیاهخوار در آن چرند. رجوع به چراگاه و چرام و چرامین شود. || گ...