کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باحة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
باحة
لغتنامه دهخدا
باحة. [ ح َ ] (ع اِ) میانه ٔ دریا و معظم آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ، بوح . میان سرای . (مهذب الاسماء).- باحةالطریق ؛ وسط راه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). میان راه . || نخلستان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
باحه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: باحَة] [قدیمی] bāhe ۱. میانۀ دریا و معظم آن.۲. میان سرا.۳. میان راه.
-
واژههای همآوا
-
باهت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bāhat سنگی سفید که در قدیم میپنداشتند هرگاه نظر کسی به آن بیفتد بیاختیار میخندد؛ حجرالضحک.
-
باهت
لغتنامه دهخدا
باهت . [ هَِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از بهت و بهتان .آنکه بر دیگری دروغ بندد. بهتان گوینده . (مهذب الاسماء). دروغ بربافنده . کسی که بر کسی دروغ بندد. (ناظم الاطباء). یحیی بن علی منجم در رثاء ثابت بن قره گوید:و برزت حمی لم یکن لک دافععن الفضل الا کاذب القو...
-
باهت
لغتنامه دهخدا
باهت . [هََ ] (اِ) سنگی باشد سفید برنگ مرقشیشای فضی ، و چون نظر مردم بر آن افتد بی اختیار به خنده درآیند و منبع آن دریاست و آن را به عربی حجرالضحک خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (هفت قلزم ). سنگی سفید مانند مرقشیشای فضی . (نزهة القلوب ). بطور افسانه...
-
باهة
لغتنامه دهخدا
باهة. [ هََ ] (ع اِ) میدان . عرصه : باهةالدار؛ ساحتها. (المنجد).
-
باهة
لغتنامه دهخدا
باهة. [ هَِ / هََ ] (اِ) تالاب . آبگیر. حوض . (ناظم الاطباء). دریای شور. رود که آن را پایاب نباشد. (آنندراج ). استخر. (از فرهنگ شعوری ). || اسب قوی . زوردار. (ناظم الاطباء). اسب توانا. (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
نخلستان
لغتنامه دهخدا
نخلستان . [ ن َ ل ِ / ن َ س ِ ] (اِ مرکب ) جائی که درآن نخل بسیار باشد. (فرهنگ نظام ). باغ خرما. (آنندراج ). جای انبوه از خرمابنان . خرستان . مخستان . مغستان . (ناظم الاطباء). خرماستان . باحة. عقدة : شکر در تنگ شه تیمار میخوردز نخلستان شیرین خار میخو...
-
خرماستان
لغتنامه دهخدا
خرماستان . [ خ ُ ] (اِ مرکب ) نخلستان . خرستان . (از ناظم الاطباء). حدیقه . (ربنجنی ). جایی که خرمابنان بسیار بوند. (شرفنامه ٔ منیری ) : باحة: خرماستانی داشت . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).گزیت رز بارور شش درم بخرماستان بر همین زد رقم . فردوسی .دوهزار سوار ...
-
بوح
لغتنامه دهخدا
بوح . (ع اِ) اصل . || نره . || فرج . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || نفس . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (نشوءاللغة ص 28). || جماع . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || اختلاط. (منتهی الارب ). اختلاط کارها. المثل : ابنک بن بوحک یشرب...
-
جبره
لغتنامه دهخدا
جبره . [ ج َ رَ / رِ ] (اِ) گویند دوایی است که آنرا به یونانی اولسطیون نامند. (از مفردات ابن البیطار ج 1 ص 159) و به لاتینی آنرا اوبه باحه نامند که معنی آن بگفته ٔ ابن حسان «جامعالبضع» است . و رجوع به مفردات ابن بیطار ذیل کلمه ٔ اولسطیون شود. به لغت ...