کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باجی یاسمن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
باجی یاسمن
لغتنامه دهخدا
باجی یاسمن .[ س َ م َ ] (اِخ ) یکی از ائمه ٔ فقه کتاب کلثوم ننه .
-
واژههای مشابه
-
علی باجی
لغتنامه دهخدا
علی باجی . [ ع َ ی ِ ] (اِخ ) ابن احمدبن عبدالرحمان بن احمدبن عبدالرحمان بن یعیشر زهری باجی ، مکنّی به ابوالحسن . از فقهای قرن ششم هجری است که در سال 490هَ . ق . در باجة متولد شد و منصب قضا را در اشبیلیةعهده دار گشت . و در ربیعالاول سال 567 هَ . ق . ...
-
علی باجی
لغتنامه دهخدا
علی باجی . [ ع َ ی ِ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالرحمان بن خطاب مغربی مصری باجی شافعی ، ملقّب به علاءالدین و مکنّی به ابوالحسن . فقیه و اصولی و محدث و منطقی و متکلم و عالم فرایض و ریاضی دان بود. وی در سال 631 هَ. ق . متولد شد و در شام علم فقه آموخت ، سپس...
-
علی باجی
لغتنامه دهخدا
علی باجی . [ ع َ ی ِ ] (اِخ ) ابن محمدبن محمدبن عبداﷲبن محمدبن علی باجی اندلسی مالکی ، مکنّی به ابوالحسن . فقیه بود و در سال 462 هَ . ق . درگذشت . او راست : التبصرة، در فروع فقه مالکی . (از معجم المؤلفین بنقل از هدیةالعارفین بغدادی ج 1 ص 691. ایضاح ...
-
سارلی باجی
لغتنامه دهخدا
سارلی باجی . (اِخ ) دهی است از دهستان آتابای بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس ، واقع در 6 هزارگزی جنوب خاوری گنبد. دشت ، هوای آن معتدل ، آب آن از رودخانه ٔ مینودشت ، و محصول آن برنج ، غلات ، صیفی و لبنیات است ، 240 تن سکنه دارد که به زراعت و گله داری اشتغ...
-
علاءالدین باجی
لغتنامه دهخدا
علاءالدین باجی . [ ع َ ئُدْ دی ن ِ ] (اِخ )علی بن محمد شافعی . رجوع به علی بن محمد شافعی شود.
-
درنه باجی
لغتنامه دهخدا
درنه باجی . [ دَ ن َ ] (اِ) در فارسی باستان ، نام ماهی در عهد هخامنشی مطابق ماه بابلی ابو، و ژویه و اوت فرنگی . (از دائرةالمعارف فارسی ).
-
شاه باجی
لغتنامه دهخدا
شاه باجی .(اِ مرکب ) مرکب از: «شاه » فارسی و «باجی » ترکی بمعنی خواهر و بررویهم خواهر بزرگتر. (یادداشت مؤلف ).
-
قاضی باجی
لغتنامه دهخدا
قاضی باجی . (اِخ ) سلیمان بن خلف بن سعد، مکنی به ابوالولید مالکی . اندلسی فقیهی است حافظ، مفسر،متکلم ادیب ، شاعر، از اکابر علمای اندلس که در فقه و حدیث و اکثر فنون دیگر وحید عصر خود بوده است . وی نخست در اندلس اقامت داشت پس سه سال در مکه و سه سال در ...
-
باجی گوابر
لغتنامه دهخدا
باجی گوابر. [ گ َ ب َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان سیاهکلرود بخش رودسر شهرستان لاهیجان در 24هزارگزی جنوب خاور رودسر و 5هزارگزی شوسه ٔ رودسر به تنکابن . دامنه ، معتدل ، مرطوب . سکنه ٔ آن 75 تن و آب آن از نهر سیاهکلرود است . محصول آن برنج ، مرکبات ، چای ، ع...
-
آق باجی
لهجه و گویش تهرانی
خواهر بزرگ
-
زعفران باجی
لهجه و گویش تهرانی
دلقک و مطرب زنانه اندرونی ناصرالدین شاه
-
خانوم باجی
لهجه و گویش تهرانی
خواهر بزرگتر
-
آغا باجی، آباجی، آبجی، شابجی، شاه باجی، باجی
لهجه و گویش تهرانی
خواهر