کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ایشیک آقاسی باشی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ایشیک آقاسی باشی
لغتنامه دهخدا
ایشیک آقاسی باشی . (ترکی ، اِ مرکب ) رئیس رؤسای بیرون . || رئیس تشریفات صفویان . || رئیس ایشیک خانه ٔ قاجاریان . (فرهنگ فارسی معین ).
-
واژههای مشابه
-
ایشیک خانه
فرهنگ فارسی معین
(نِ) [ تر - فا. ] (اِمر.) ادارة تشریفات سلطنتی .
-
ایشیک خانه
لغتنامه دهخدا
ایشیک خانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) اداره ٔ تشریفات سلطنتی قاجاریان . (فرهنگ فارسی معین ).
-
جستوجو در متن
-
درخانه
لغتنامه دهخدا
درخانه . [ دَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) خانه ٔ سلاطین و امرا که در عرف هند دربار گویند. (آنندراج ). دربار پادشاهی . سرای سلطنتی . (ناظم الاطباء). خانه ٔ شاه . دربار شاه . || (اصطلاح دوره ٔ قاجاریه ) دارالحکومه . || هر یک از ادارات دولتی . (یادداشت مرحوم...
-
باشی
لغتنامه دهخدا
باشی . (ترکی ، ص نسبی ) مرکب از باش بمعنی سر و «ی » نسبت ، بمعنی مقدم و رئیس . وآن بیشتر در ترکیبات بکار رود. سردار. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رئیس . مدیر. (ناظم الاطباء). فرمانده .- آبدارباشی . آت باشی . آردل باشی . آشپزباشی . اسلحه دارباشی . امیر...
-
ریش سفید
لغتنامه دهخدا
ریش سفید. [س َ / س ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مرد معمر و سالخورده که آن را به ترکی «آق سقّال » گویند. (آنندراج ). پیرمردو مسن . (از ناظم الاطباء). سال خورد. پیر و کهنه . (ازمجموعه ٔ مترادفات ص 82). || رئیس و سرکار.(ناظم الاطباء). کنایه از رئیس و مهتر، و...
-
دفتردار
لغتنامه دهخدا
دفتردار. [ دَ ت َ ] (نف مرکب ) دارنده ٔ دفتر. صاحب دفتر. دفتردارنده . || حافظ و نگهبان دفتر. || آنکه شغلش ثبت نامه ها در دفتر است . (فرهنگ فارسی معین ). || خزانه دار. (ناظم الاطباء) : توأمان او را دفتردار و کمربند کمترین . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان آوی ...
-
دولت خانه
لغتنامه دهخدا
دولت خانه . [ دَ ل َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) خانه ٔ دولت و اقبال : ز دولت خانه ٔ این هفت فغفور سخن را تازه تر کردند منشور. نظامی .هر روز... دست اقبال در دولت خانه ٔ تازه بر وی می گشاد. (المضافات الی بدایعالازمان ص 2). || بارگاه و کوشک و خانه . (ناظم ا...
-
یساول
لغتنامه دهخدا
یساول . [ ی َ وُ ] (ترکی ، اِ) یساور. سواری که ملازم امرا و رجال بزرگ باشد. (ناظم الاطباء). مأمور تشریفات درباری به طور عام : بنده ٔ آن نگاه خشم آلودکه یساول به مجلسش غضب است . فوقی (از آنندراج ).یساولان حقیقت را به عرض رسانیدند اورا به حضور طلبید. ...