کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ایست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ایست
/'ist/
معنی
۱. = ایستادن
۲. (اسم، شبه جمله) فرمانی که برای دستور توقف به کار میرود؛ بایست؛ بر جای خود بمان.
۳. (اسم، شبه جمله) (نظامی) فرمانی که برای توقف از طرف فرمانده به سربازان داده میشود.
۴. (اسم، شبه جمله) فرمانی که مٲمور راهنمایی و رانندگی برای توقف بهوسایل نقلیه میدهد.
۵. (اسم مصدر) (پزشکی) توقف عمل یکی از دستگاههای حیاتی بدن: ایست قلبی، ایست مغزی.
۶. (اسم مصدر) توقف.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
توقف، درنگ، سکته، مکث، وقفه
فعل
بن گذشته: ایستاد
بن حال: ایست
دیکشنری
cessation, check, halt, park, stall, stand, standstill, stop, stoppage
-
جستوجوی دقیق
-
ایست
واژگان مترادف و متضاد
توقف، درنگ، سکته، مکث، وقفه
-
ایست
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ ایستادن و ایستیدن) 'ist ۱. = ایستادن۲. (اسم، شبه جمله) فرمانی که برای دستور توقف به کار میرود؛ بایست؛ بر جای خود بمان.۳. (اسم، شبه جمله) (نظامی) فرمانی که برای توقف از طرف فرمانده به سربازان داده میشود.۴. (اسم، شبه جمله) فرمانی که مٲ...
-
ایست
فرهنگ فارسی معین
[ انگ . ] 1 - (شب جم .) (اِ.) ایستادن ، توقف . 2 - نقطة توقف (موسیقی ). 3 - فرمان توقف . ؛~ بازرسی محل ایستادن مأموران که وظیفة بررسی و تفتیش را بر عهده دارند. 4 - (اِمص .) توقف ناگهانی قلب .
-
ایست
لغتنامه دهخدا
ایست . (اِمص ) توقف . سکون . وقفه . مکث : نیستشان از جست وجو یک لحظه ایست از پی همْشان یکی دم ایست نیست . مولوی .که ای مدعی عشق کار تو نیست که نه صبر داری نه یارای ایست .سعدی .
-
stop 2
ایست
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] یکی از گزینههای نوار ابزار (tool bar) که برای متوقف کردن عمل درحالِانجام به کار میرود
-
ایست
دیکشنری فارسی به عربی
اقامة , تعليق , توقف , فترة , کدر , وقف
-
واژههای مشابه
-
thermopause
گرمایست
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] سقف گرمسپهر در ارتفاع حدود 500 کیلومتری سطح زمین
-
dwell time
مدت ایست
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] زمان معین توقف وسیلۀ نقلیۀ همگانی یا قطار که شامل زمان لازم برای پیاده و سوار کردن مسافر و باز و بسته شدن درها و استقرار مسافران در جای خود است
-
homopause
همگنایست
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] تراز گذار از همگنسپهر به دگرگِنسپهر
-
mesopause
میانایست
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] قلۀ میانسپهر و پایۀ گرمسپهر
-
snub cable
زنجیرایست
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] فرمان متوقف کردن حرکت زنجیرباترمز دوّار لنگر
-
stratopause
پوشنایست
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] مرز یا لایۀ گذار از پوشنسپهر به میانسپهر
-
neutropause
خنثیایست
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] مرز بین خنثیسپهر و یونسپهر
-
ایست کردن
لغتنامه دهخدا
ایست کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) توقف کردن .