(بن مضارعِ ایستادن و ایستیدن) ۱. = ایستادن
۲. (اسم، شبه جمله) فرمانی که برای دستور توقف به کار میرود؛ بایست؛ بر جای خود بمان.
۳. (اسم، شبه جمله) (نظامی) فرمانی که برای توقف از طرف فرمانده به سربازان داده میشود.
۴. (اسم، شبه جمله) فرمانی که مٲمور راهنمایی و رانندگی برای توقف بهوسایل نقلیه میدهد.
۵. (اسم مصدر) (پزشکی) توقف عمل یکی از دستگاههای حیاتی بدن: ایست قلبی، ایست مغزی.
۶. (اسم مصدر) توقف.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
مؤلف: حسن عميد، سرپرست تأليف و ويرايش: فرهاد قربانزاده، ناشر: اَشجَع، چاپ نخست: ۱۳۸۹
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.