کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اکراه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
زورکی
واژگان مترادف و متضاد
اجباری، اکراه، بهجبر، جبراً، متنکراً ≠ اختیاری
-
اشمئزاز
واژگان مترادف و متضاد
اکراه، انزجار، بیزاری، تنفر، دلزدگی، ضجرت، نفرت
-
انزجار
واژگان مترادف و متضاد
اشمئزاز، اکراه، بیزاری، تنافر، تنفر، نفرت، وازدگی
-
بدخور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) badxor دارویی که بهواسطۀ تلخی و بدمزگی بهاکراه و سختی خورده شود.
-
reluctancy
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بی خوابی، اکراه، مقاومت مغناطیسی، بی میلی، بیزاری
-
reluctance
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بی خوابی، بی میلی، اکراه، بیزاری، مقاومت مغناطیسی
-
distraint
دیکشنری انگلیسی به فارسی
محکوم کردن، گروکشی، توقیف اموال، اکراه و اجبار
-
طیب خاطر
واژهنامه آزاد
به (با) طیب خاطر:با خواست خود؛ به میل خود؛ بی اکراه و اجبار. (از فرهنگ عمید)
-
یثرب
واژهنامه آزاد
در فرهنگ دهخدا آمده است که حضرت رسول (ص) از این نام اکراه داشتند.
-
محنوش
لغتنامه دهخدا
محنوش . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی ازحنش . مرد ورغلانیده شده . (از منتهی الارب ). || گَزیده ٔ از حَنَش . مرد گزیده مار یا دیگر از هوام و حشرات . || رانده شده به زور و اکراه . مرد رانده شده ٔ به اکراه و جبر. رانده شده به اکراه وجبر. || مرد پوشیده حَسَب...
-
کراهت
واژگان مترادف و متضاد
آریغ، اکراه، بیزاری، رمیدگی، کینه، ناپسندی، ناخوشایندی، نفرت ≠ رغبت
-
اجبار
واژگان مترادف و متضاد
اضطرار، اکراه، الزام، جبر، زور، قسر، کره ≠ اختیار
-
اخ کردن
فرهنگ فارسی معین
(اِ. ک دَ) (مص م .) (عا.) از روی ناگزیری و اکراه پولی را به کسی دادن .
-
مکره
فرهنگ فارسی معین
(مُ رِ) [ ع . ] (اِفا.) اکراه نماینده ، ناخوش دارنده .
-
کَرْهاً
فرهنگ واژگان قرآن
از روي اکراه - ناخواسته (کلمه کره - به فتحه کاف - به معناي مشقتي است که از خارج و به اکراه و اجبار ديگران بر آدمي تحميل شود ، ولي کلمه کره - به ضمه کاف - به معناي مشقتي است که از ناحيه خود انسان برسد .)