محنوش . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی ازحنش . مرد ورغلانیده شده . (از منتهی الارب ). || گَزیده ٔ از حَنَش . مرد گزیده مار یا دیگر از هوام و حشرات . || رانده شده به زور و اکراه . مرد رانده شده ٔ به اکراه و جبر. رانده شده به اکراه وجبر. || مرد پوشیده حَسَب . (منتهی الارب ).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.