کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اُسبُل،اِسبُل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اُسبُل،اِسبُل
لهجه و گویش تهرانی
سپرز،طحال.()کسی را وارونه کردن = برخورد سخت با کسی /تخم ماهی
-
واژههای مشابه
-
اسبل
فرهنگ فارسی معین
(اُ بُ) (اِ.) (عا.) 1 - سپرز، طحال . 2 - ورمی که در پهلو بوجود آید.
-
اسبل
لغتنامه دهخدا
اسبل . [ اَ ب َ ] (ع ص ) درازبروت : رجل ٌ اسبل ؛ مرد درازبروت . (منتهی الارب ).
-
اسبل
لغتنامه دهخدا
اسبل . [ اَ ب ُ ] (ع اِ) ج ِ سبیل .
-
اسبل
لغتنامه دهخدا
اسبل . [ اُ ب ُ ] (اِ) (در تداول عامه ) سِپرز. اسپرز. طحال .
-
اسبل تو
لغتنامه دهخدا
اسبل تو. [ اُ ب ُ ت َ / تُو ] (اِ مرکب ) (از: اسبل ، مصحف سپرز + تو، صورتی از تب ) خون میز سپرزی . زهره تو. بیماری اسب و گوسفند و بز و شتر.
-
اُشبُل،اسبل
لهجه و گویش تهرانی
دنبلان ،خاویار
-
جستوجو در متن
-
درازبروت
لغتنامه دهخدا
درازبروت . [ دِ ب ُ ] (ص مرکب ) آنکه بروتی دراز و طولانی دارد: رجل أسبل وسَبَلانی ّ و مُسَبَّل ؛ مرد درازبروت . (منتهی الارب ).
-
خون میز
لغتنامه دهخدا
خون میز. (اِ مرکب ) نام مرضی است که در گاو و گوسفند پدید آید. خون شاش . در نهاوند این مرض را «خون میز» و در اصفهان «شکاری » و در خراسان «سپرزی » و در کرج «خون شاش » می نامند. اسبل تو، زهره تو. (یادداشت مؤلف ).
-
مسبل
لغتنامه دهخدا
مسبل . [ م ُ ب ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر اسبال . رجوع به اسبال شود. || شخص دراز بروت و سبلت . (اقرب الموارد). مُسبَل ، مُسَبِّل ، مُسَبَّل . اَسبل . || آنکه ازار را دراز کند و بر زمین کشان رود از تکبر. (منتهی الارب ). || (اِ) نره . (منتهی الارب )....
-
اسبال
لغتنامه دهخدا
اسبال . [ اِ ] (ع مص ) جاری کردن . (غیاث ). - اسبال دمع؛ پیاپی ریختن اشک . پیاپی آمدن اشک . (منتهی الارب ).- اسبال سما ؛ باریدن آسمان . باریدن باران . (منتهی الارب ).- اسبال مطر ؛ پیاپی آمدن باران . (منتهی الارب ).باران باریدن . (زوزنی ).|| اسبال زرع...
-
ابوزمعه
لغتنامه دهخدا
ابوزمعه . [ اَ زَ ع َ ] (اِخ ) جد امیةبن ابی الصلت ، از بنوثقیف . شاعر جاهلی . و او آنگاه که سپاه دریائی ایران بروزگار کسری انوشیروان حبشه را از یمن براندند در مدح آزادگان ایران و سیف مدیحه ٔ ذیل گفت :لایطلب الثار الاّ کابن ذی یزن فی البحر خیّم للأع...
-
طحال
لغتنامه دهخدا
طحال . [ طِ ] (ع اِ) سپرز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (زمخشری ). اسپرز. ج ، طُحُل . گویند اسب سپرز ندارد، و این مثل است در شتابروی ، چنانکه گویند: شتر مراره ندارد؛ یعنی بددل است . (منتهی الارب ). اسبل . رجوع به سپرز شود. شیخ الرئیس گوید: طِحال : عضویس...