کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اولاغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اولاغ
/'ulāq/
معنی
= الاغ
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اولاغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] 'ulāq = الاغ
-
اولاغ
لغتنامه دهخدا
اولاغ . (ترکی ، اِ) خر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). الاغ : فرمود اورا چرا می آرند و اولاغ به هرزه خسته می کنند. (جامع التواریخ رشیدی ). تا ممر ایلچیان بسبب نشستن اولاغ دورنیفتد. (جهانگشای جوینی ). || مطلق مرکوب :در بختیاری خان گفت : اولاغی ایاهه ؛ (ال...
-
واژههای مشابه
-
اولاغ خان
لغتنامه دهخدا
اولاغ خان . (اِخ ) از اتراک سلطانی در سمرقند. رجوع به تاریخ جهانگشای ج 1 ص 95 شود.
-
واژههای همآوا
-
اولاق
لغتنامه دهخدا
اولاق . (ترکی ، اِ) الاغ . (شرفنامه ٔ منیری ). چهارپا. مرکوب : والبرید ببلاد الهند صنفان فأما برید الخیل فیسمونه اولاق (باقاف ) و هو خیل تکون للسلطان فی کل مسافة اربعة امیال . (ابن بطوطه ). و ایشان را لشکر و مرد داد و از چهار پای و اولاق چندانک در ح...
-
جستوجو در متن
-
ابن دلام
لغتنامه دهخدا
ابن دلام . [ اِن ُ ؟ ] (ع اِ مرکب ) خر. حمار. خر اولاغ . (المزهر).
-
الاغ
فرهنگ فارسی معین
( اُ ) [ تر. ] = اولاغ . اولاق : (اِ.) 1 - خر. 2 - (عا.) نفهم ، احمق (نوعی دشنام ).
-
پاکش
لغتنامه دهخدا
پاکش . [ ک َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) مرکوب از ستور. مرکوب . مطیة. اولاغ . چاروا. و توسعاً کالسکه و درشکه و اتومبیل و جز آن .
-
ابوزیاد
لغتنامه دهخدا
ابوزیاد. [ اَ ] (ع اِ مرکب ) خر. (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی ). حمار. (المزهر). الاغ . اولاغ . درازگوش . چاروا.
-
متعمداً
لغتنامه دهخدا
متعمداً. [ م ُ ت َ ع َم ْ م ِ دَن ْ ] (ع ق ) با قصد و آهنگ و دانسته و به طور عمد. (ناظم الاطباء). به عمد. عمداً. از روی اراده و قصد : کوتالچیان ایشان جامه و دستار مردم و هر چه می دیدندمی ستدند و متعمداً اولاغ زیادت می گرفتند و باز می فروختند. (تاریخ ...
-
احناق
لغتنامه دهخدا
احناق . [ اِ ] (ع مص )بخشم آوردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || کینه ور شدن . (زوزنی ). سخت کینه گرفتن . || احناق زرع ؛ از غلاف برآمدن و منتشر شدن خازهای خوشه ٔ زراعت . || باریک کوهان و میان شدن . (تاج المصادر بیهقی ). باریک شدن کوهان شتر. || اح...
-
اولاق
لغتنامه دهخدا
اولاق . (ترکی ، اِ) الاغ . (شرفنامه ٔ منیری ). چهارپا. مرکوب : والبرید ببلاد الهند صنفان فأما برید الخیل فیسمونه اولاق (باقاف ) و هو خیل تکون للسلطان فی کل مسافة اربعة امیال . (ابن بطوطه ). و ایشان را لشکر و مرد داد و از چهار پای و اولاق چندانک در ح...
-
یامجی
لغتنامه دهخدا
یامجی . (ص نسبی ، اِ) منسوب به یام . مستحفظ و نگهبان اسبان . (ناظم الاطباء). مأمور و متصدی یام : می گفتندی که پسر یا برادر فلان نویان است و بفلان مهم نازک بزرگ می رود و یامجیان و حکام و رؤسا دانسته که جمله دروغ محض بوده است . (تاریخ مبارک غازانی ص ...