اولاغ . (ترکی ، اِ) خر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). الاغ : فرمود اورا چرا می آرند و اولاغ به هرزه خسته می کنند. (جامع التواریخ رشیدی ). تا ممر ایلچیان بسبب نشستن اولاغ دورنیفتد. (جهانگشای جوینی ). || مطلق مرکوب :در بختیاری خان گفت : اولاغی ایاهه ؛ (الاغی می آید) و دوربینی بدست داشت دوربین را گرفتم و دیدم گفتم الاغ بنظرم نباشد گفت اولاغ پیش ما مطلق مرکوب است از خر و استر و اسب و گاو و اشتر. || پیک ، قاصد.
- اولاغ گرفتن ؛ سخره گرفتن چهارپا. (یادداشت مؤلف ) : هیچ آفریده ای به هیچ نوع پیرامون غلات ایشان نگردد و چهارپای ایشان به اولاغ نگیرد. (فرمان سلطان احمد جلایر در حق صدرالدین موسی جد صفویه محفوظ در کتابخانه ٔ ملی پاریس ، از یادداشت مؤلف ).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.