کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اوباردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اوباردن
/'o[w]bārdan/
معنی
بلع کردن؛ بلعیدن؛ فروبردن به حلق؛ ناجویده فروبردن: ◻︎ به دشت ار به شمشیر بگذاردم / از آن بِه که ماهی بیوباردم (رودکی: ۵۴۳)، ◻︎ ایمن مشو از زمانه زیراک او / ماریست که خشک و تر بیوبارد (ناصرخسرو: ۲۵۳).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
devour
-
جستوجوی دقیق
-
اوباردن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹اوباریدن، اوبردن› [قدیمی] 'o[w]bārdan بلع کردن؛ بلعیدن؛ فروبردن به حلق؛ ناجویده فروبردن: ◻︎ به دشت ار به شمشیر بگذاردم / از آن بِه که ماهی بیوباردم (رودکی: ۵۴۳)، ◻︎ ایمن مشو از زمانه زیراک او / ماریست که خشک و تر بیوبارد (ناصرخسرو...
-
اوباردن
فرهنگ فارسی معین
(اَ دَ) (مص م .) اوباریدن ، بلعیدن .
-
اوباردن
لغتنامه دهخدا
اوباردن . [ اَ دَ ] (مص ) فرودادن . بلعیدن . اوباریدن . رجوع به اوباریدن شود.
-
جستوجو در متن
-
اوباریدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] 'o[w]bāridan = اوباردن
-
اوبار
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ اوباریدن و اوباردن) [قدیمی] 'o[w]bār ۱. = اوباردن۲. اوبارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): جگراوبار، جهاناوبار.
-
التقام
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) فرو بردن ، اوباردن ، به دم در کشیدن .
-
اوبارنده
لغتنامه دهخدا
اوبارنده . [ اَ رَ دَ / دِ ] (نف ) نعت فاعلی است از اوباردن و اوباریدن :علطمیس مرد بسیارخوار سخت اوبارنده . (منتهی الارب ).
-
اوبردن
لغتنامه دهخدا
اوبردن . [ اَ ب ُ دَ ] (مص ) اوباردن . اوباریدن . فروبردن . (آنندراج ). بلع کردن و ناجاویده بگلو فروبردن . بلعیدن بدون جاویدن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) : بر من نهاد روی و بیوبرد سربسرنیرنگ و سحر خاطر و فکرم چو اژدها.معزی .
-
بیوباشتن
لغتنامه دهخدا
بیوباشتن . [ ی َ / یُو ت َ ] (مص ) اوباریدن . بلع کردن . اوباردن . اوباشتن . رجوع به اوباشتن شود : بجستی و نخجیر را بیدرنگ همانگه بیوباشتی چون نهنگ . اسدی .دو چندان که یک مرد برداشتی وی آسان بیکدم بیوباشتی . اسدی .به دُم رود جیحون بینباشتی به دَم ژند...
-
بیوبردن
لغتنامه دهخدا
بیوبردن . [ ی َ / یُو ب َ دَ ] (مص ) اوباردن و اوباشتن و اوباریدن . صاحب برهان بیوبرد را نیز مرادف این مصدر دانسته و نوشته است ماضی بیوباریدن است یعنی ناجاویده فروبرد و بلع کرد. و بمعنی مصدر هم آمده است که ناجاویده فروبردن باشد و در این لغت نیز همزه ...
-
بلع
لغتنامه دهخدا
بلع. [ ب َ ] (ع مص ) فروبردن از حلق . (از منتهی الارب ). فروخوردن . (دهار). فروواریدن . (المصادر زوزنی ).فروبردن چیزی را به گلو. (غیاث ) (آنندراج ). فروبردن چیزی را از راه گلو به داخل شکم بدون جویدن . (از اقرب الموارد). ابتلاع . فرودادن . بلعیدن . بل...
-
بلعیدن
لغتنامه دهخدا
بلعیدن . [ ب َ دَ ] (مص ) مصدر منحوت فارسی از بلع عربی . فروبردن . فرودادن . در حلق فروکردن . اوباردن . اوباریدن . تو دادن .فروبردن بی جویدن . قورت دادن . و رجوع به بلع شود.- بلعیدن خواستن زنی را ؛ کنایه از نهایت اشتیاق بدو داشتن . (فرهنگ فارسی معین ...
-
نواریدن
لغتنامه دهخدا
نواریدن . [ ن َ دَ ] (مص ) ناجاویده فروبردن . (جهانگیری )) (رشیدی ) (برهان قاطع) (انجمن آرا). بلع. (جهانگیری ) (انجمن آرا) (برهان ) (آنندراج ). بلع کردن . (ناظم الاطباء). آن را اوباریدن نیز گویند.(جهانگیری ). نواریدن ظاهراً صورت منفی «واریدن » است به...
-
بیوباردن
لغتنامه دهخدا
بیوباردن . [ ی َ / یُو دَ ] (مص ) بلع کردن . اوباریدن . رجوع به اوباردن و اوباریدن شود : بدست ار بشمشیر بگذاردم از آن به که ماهی بیوباردم . رودکی .بود نیز چندانکه بی رنج و غم بیوبارد این کشتی ما بدم . اسدی .ایمن مشو از زمانه ایرا کوماریست که خشک و تر...