بیوباردن . [ ی َ / یُو دَ ] (مص ) بلع کردن . اوباریدن . رجوع به اوباردن و اوباریدن شود :
بدست ار بشمشیر بگذاردم
از آن به که ماهی بیوباردم .
بود نیز چندانکه بی رنج و غم
بیوبارد این کشتی ما بدم .
ایمن مشو از زمانه ایرا کو
ماریست که خشک و تر بیوبارد.
همچو ماهی یکی گروه از حرص
یکدگر را همی بیوبارند.
هر که پیش آیدش از خلق بیوبارد
گر صغار آید یا نیز کبار آید.
گر آن ماهی که یونس را بیوبارید در دریا
بیوبارد ترا چون او از این سفلی علا یابی .