کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اهیف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اهیف
لغتنامه دهخدا
اهیف . [ اَهَْ ی َ ] (ع ص ) مرد لاغرمیان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). باریک میان . (المصادر زوزنی ) (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ). ج ، هیف . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء).
-
واژههای همآوا
-
احیف
لغتنامه دهخدا
احیف . [ اَ ی َ ] (ع ص ) بی باران : بلد احیف ؛ شهر بی باران . || که هوای خشک دارد. مؤنث : حَیْفاء.
-
جستوجو در متن
-
هیف
لغتنامه دهخدا
هیف . (ع ص ، اِ) ج ِ اَهیَف . مردان لاغرشکم و میان باریک . (اقرب الموارد). رجوع به اهیف شود.
-
هیفا
فرهنگ نامها
(تلفظ: hayfā) (عربی) (مؤنث اهیف) زن کمر باریک (باریک میان) .
-
هیفاء
لغتنامه دهخدا
هیفاء. [ هََ ] (ع ص ) مؤنث اهیف . (اقرب الموارد): امرأة هیفاء؛ زن باریک میان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || اسب لاغرشکم باریک میان . (آنندراج ) (منتهی الارب ): فرس هیفاء. (منتهی الارب ).
-
باریک میان
لغتنامه دهخدا
باریک میان . (ص مرکب ) لاغرمیان . (آنندراج ). کمرباریک . (ناظم الاطباء). آنکه کمر باریک دارد. ظریف قد و متناسب اندام . (دِمزن ). اَخَمص . اَقَّب . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ).اَهیَف . اَهضَم . مخصَّر. ضَمر. (دهار). ضامِرَه . ضامِر. مَهَفهَت ....
-
میان باریک
لغتنامه دهخدا
میان باریک . [ یام ْ ] (ص مرکب ) کمرباریک . که کمری باریک دارد. (از جانداران ). اهضم . اَقَب ّ. اَهیَف . (یادداشت مؤلف ). || (در اشیاء) که وسط آن باریک باشد. که میانه ٔ آن نسبت به دو سوی باریکتر بود. که حجم قسمت وسطای آن از قسمتهای مقدم و مؤخر کمتر...
-
لاغرمیان
لغتنامه دهخدا
لاغرمیان . [ غ َ ] (ص مرکب ) باریک کمر. اَقَب . (منتهی الارب ) : به شب در باغ گوئی گل چراغ باغبانستی ستاک نسترن گوئی بت لاغرمیانستی . فرخی .اَهیف ؛ مرد لاغرمیان . جاریة مهفهفة؛ دختر لاغرمیان باریک شکم سبک روح . هُدّاءَة؛ اسب لاغرمیان . (منتهی الارب )...
-
اسعد
لغتنامه دهخدا
اسعد. [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن الخطیر، ابی سعید مهذب بن مینا، ابن زکریابن ابی قدامةبن ابی ملیح مماتی المصری النصرانی الکاتب الشاعر. مکنی به ابی المکارم و معروف به قاضی اسعد. او در دیار مصریة ناظر دواوین بود و صاحب فضائلی است و مصنفات عدیده دارد، از جمله...