کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اهو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
شاخ آهو
لغتنامه دهخدا
شاخ آهو. [ خ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بمعنی کمان تیراندازی باشد. (برهان قاطع). کنایه از کمان است . (آنندراج ) (غیاث ) (انجمن آرا) : چو بر شاخ آهو کشد چرم گوربدوزد سر مور بر پای مور. نظامی (از انجمن آرا).- امثال : برات بر شاخ آهو ؛ کنایه از وعده ...
-
ضامن آهو
لغتنامه دهخدا
ضامن آهو. [ م ِ ن ِ ] (اِخ ) نزد عوام لقب حضرت امام رضا (ع ). ضمانت از آهو منسوب به علی بن الحسین علیهماالسلام نیز هست . (حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 219).
-
نافه ٔ آهو
لغتنامه دهخدا
نافه ٔ آهو. [ ف َ / ف ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ناف مشکین آهو. نافه : خاک آن ره که سگ کوی تو بگذشت بر اوشیرمردان را از نافه ٔ آهو کم نیست . خاقانی .هنرت مشک نافه ٔ آهوست چه عجب مشک درد سر زاید. خاقانی .نافه ٔ آهو شده ست ناف زمین از صباعقد دوپی...
-
باغ آهو
لغتنامه دهخدا
باغ آهو. [ غ ِ ] (اِخ ) باغی است از باغهای هرات . (آنندراج ).
-
پوست آهو
لغتنامه دهخدا
پوست آهو. [ت ِ] (اِ مرکب ) جلد آهو: کاغذ پوست آهو؛ کاغذی که از چرم آهو کنند و آن در قدیم متداول بوده است .
-
بر آهو سوار شدن
لغتنامه دهخدا
بر آهو سوار شدن . [ ب َ س َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) به آهو سوار شدن . کنایه از جلد و شتاب رفتن . (آنندراج ) : شدند آن هزبران آئین شکاربر اندازِ آهو بر آهو سوار. هاتفی (آنندراج ).چون روان شد شاه شیرافکن به آئین شکارازبرای شیر کشتن گشت بر آهو سوار. امیرخسر...
-
بر شاخ آهو
لغتنامه دهخدا
بر شاخ آهو. [ ب َ خ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) وعده ٔ دروغ و معدوم را موجود نمودن بدروغ و خبرهای بی بنیاد. (آنندراج ) (مجموعه ٔ مترادفات ). این مثل در جایی بکار رود که حصول مقصد ممکن نیست و وصول بمراد متعذر است زیرا که شاخ آهو خالی از برگ و بار است...
-
شیر و آهو
فرهنگ گنجواژه
شکارچی و شکار.
-
جنس نر اهو وحیوانات دیگر
دیکشنری فارسی به عربی
ظبي
-
واژههای همآوا
-
عهو
لغتنامه دهخدا
عهو. [ ع ِهَْ وْ ] (ع اِ) خرکره . (منتهی الارب ) (آنندراج ).کره خر. (ناظم الاطباء). جحش . (اقرب الموارد). || (ص ) شتر استوار و توانا شگرف شانه نازک اندام پشت . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). شتر نجیب نازک شانه ٔ باریک پشت استوار و توانا. (ناظم الاطباء...
-
آهو
فرهنگ نامها
(تلفظ: āhu) غزال ، غزاله ؛ (به مجاز) معشوق زیبا ؛ (در قدیم) (به مجاز) چشم زیبا ؛ (در قدیم) (به مجاز) تندرونده ، سریع العمل .
-
آهو
واژگان مترادف و متضاد
۱. جیران، ظبی، غزال، گوزن ۲. آک، عیب، وصمت ۳. بیماری، مرض، ناخوشی ۴. بد، ناپسند، نامقبول
-
آهو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: āhūk، جمع: آهوان] (زیستشناسی) 'āhu پستاندار و نشخوارکننده از راستۀ شکافتهسُمها، با دست و پای دراز و باریک و چشمان زیبا که در دویدن معروف است: ◻︎ دیدی آن جانور که زاید مشک / نامش آهو و او همه هنر است (خاقانی: ۶۸)، ◻︎ یا رب آن آهو...
-
آهو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: āhōk] [قدیمی] 'āhu ۱. عیب؛ نقص: ◻︎ بیآهو کسی نیست اندر جهان / تنوجان چو بپساود اندر نهان (فردوسی: ۷/۲۰۹)، ◻︎ جز آنکس ندانم نکوگوی من / که روشن کند بر من آهوی من (سعدی۱: ۱۳۳).۲. گناه؛ خبط؛ خطا؛ تقصیر.
-
آهو
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] 1 - ( اِ.) عیب ، نقص . 2 - بیماری ، مرض . 3 - (ص .) بد، ناپسند.