کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اهل دود پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
اهل بر
لغتنامه دهخدا
اهل بر. [ اَ ل ِ ب َرر ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مردم بیابان . رجوع به بر شود.
-
اهل بصیرت
لغتنامه دهخدا
اهل بصیرت . [ اَ ل ِ ب َ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دانا. صاحب نظر. (آنندراج ). و رجوع به اهل شود.
-
اهل بغی
لغتنامه دهخدا
اهل بغی . [ اَ ل ِ ب َغ ْی ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )شریر. مفسد. ظالم . (آنندراج ). و رجوع به اهل شود.
-
اهل بلد
لغتنامه دهخدا
اهل بلد. [ اَ ل ِ ب َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مردم شهر. سکنه ٔ بلد. و رجوع به اهل شود.
-
اهل بیت
لغتنامه دهخدا
اهل بیت . [ اَ ل ِ ب َ / ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کسان خانه و ساکنان آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). کسان خانه . مردم خانه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : یک نفس را فدای اهل بیتی باید کرد. (کلیله و دمنه ). و کدام خدمت در موازنه ٔ آ...
-
اهل بیوتات
لغتنامه دهخدا
اهل بیوتات . [ اَ ل ِ ب ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صاحبان خانواده . این کلمه ترجمه ٔ «ویسپوهر» پهلوی است که به آرامی «بریتا» گفتندی یعنی فرزند خانواده . در ایران قدیم هفت خانواده ٔ بزرگ بود که آنان را «ویسپو هرگان » میگفتند و در صدر اسلام بقایای آن...
-
اهل تأویل
لغتنامه دهخدا
اهل تأویل . [ اَ ل ِ ت َءْ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اهل باطن . مقابل اهل ظاهرو صورت . آنانکه بظاهر قرآن التفات نکرده وتأویلی تکیه نمایند. رجوع به جامعالحکمتین و فهرست آن شود.
-
اهل تأیید
لغتنامه دهخدا
اهل تأیید. [ اَ ل ِ ت َءْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اهل تأویل . اهل باطن . رجوع به جامعالحکمتین و فهرست آن شود.
-
اهل تسنن
لغتنامه دهخدا
اهل تسنن . [ اَ ل ِ ت َ س َن ْ ن ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پیرو سنت . آنکه مذهب تسنن دارد. مقابل شیعه .
-
اهل تعطیل
لغتنامه دهخدا
اهل تعطیل . [ اَ ل ِ ت َ ] (اِخ ) دهریان . آن مردم که گویند عالم قدیم است و او را صانع نیست بل صانع موالید افلاک و انجم است که همیشه بوده است و همیشه باشد. مقابل خداپرستان . و رجوع به جامعالحکمتین ص 31 شود.
-
اهل تفریط
لغتنامه دهخدا
اهل تفریط. [ اَ ل ِ ت َ ] (اِخ ) فرقی از شیعه که خداوند را به یک تن از مخلوق تشبیه میکنند و آنانرا مشبهه و اهل تقصیر نیز گویند. (خاندان نوبختی ص 250).
-
اهل تمیز
لغتنامه دهخدا
اهل تمیز. [ اَ ل ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مُمَیِّز. باهوش . باخرد. هوشمند : تفاوت میان ملاحظت دوستان و نظرت دشمنان ظاهرست و پوشانیدن آن بر اهل تمیز متعذر. (کلیله و دمنه ).یکی از بزرگان اهل تمیزحکایت کند ز ابن عبدالعزیز. سعدی .و رجوع به اهل و ...
-
اهل حال
لغتنامه دهخدا
اهل حال . [ اَ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اهل ذوق . خوش مشرب . انیس . موءالف .
-
اهل حرفه
لغتنامه دهخدا
اهل حرفه . [ اَ ل ِ ح ِ ف َ / ف ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پیشه ور. صاحب حرفه . و رجوع به تذکرةالملوک چ 2 ص 49 شود.
-
اهل حق
لغتنامه دهخدا
اهل حق . [ اَ ل ِ ح َق ق ] (اِخ ) نامی است که نُصَیریان یعنی علی اللهیان بخود دهند. نصیری . علی اللهی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).