کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
انگشت میانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
انگشت آرا
لغتنامه دهخدا
انگشت آرا. [ اَ گ ُ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) انگشتری . انگشتر: الخاتم زینة الرجال و اسمه بالفارسیة «انگشت آرای ». (ابواحمدبن ابی بکر الکاتب در مناظره با فقیهی در امر تختم بیمین ، از جزء رابع یتیمة الدهر).
-
انگشت برک
لغتنامه دهخدا
انگشت برک . [ اَ گ ُب ُ رَ ] (اِ مرکب ) جانوری است که آنرا موش کور می گویند و پیوسته در زیر زمین میباشد و بیخ درختان و نباتات میخورد گویند پیاز و گندنا را بسیار دوست می دارد. چون بر در سوراخ او نهند او را بگیرند و گوشت او زهر قاتل است . (برهان قاطع)....
-
انگشت پیچ
لغتنامه دهخدا
انگشت پیچ . [ اَ گ ُ ] (اِ مرکب ) عهد و شرط و اتفاق . (ناظم الاطباء). عهد و پیمان . (مجموعه ٔ مترادفات ص 252) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : سررشته ٔ قرار شد از دست و همچنان انگشت پیچ تا سخن زلف دلرباست . کمال خجند (از آنندراج ).|| دست آویز. (غیاث اللغا...
-
انگشت شمار
لغتنامه دهخدا
انگشت شمار. [ اَ گ ُ ش ُ ](ن مف مرکب ) معدود. بعدد انامل . محدود. قلیل العده : عده ٔ انگشت شمار. عده ٔ قلیل . (از یادداشتهای مؤلف ).
-
انگشت کش
لغتنامه دهخدا
انگشت کش . [ اَ گ ُ ک َ / ک ِ ] (ن مف مرکب ) انگشت نما. هر چیز آشکار و نمودار. نموده شده ٔ به انگشت . هر چیز مشهور و معروف بخصوص در بدی . (ازناظم الاطباء). آنچه به انگشت بنمایند او را و این ترجمه ٔ مشارالیه بالبنان است . (آنندراج ) : بختم انگشت کش اس...
-
انگشت گنده
لغتنامه دهخدا
انگشت گنده . [ اَ گ ِ گ َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) صمغ درخت انگدان . حلتیت . صمغالحروت . (از برهان قاطع). انغوزه . (ناظم الاطباء). و رجوع به انغوزه و انگژه شود.
-
انگشت نگاری
لغتنامه دهخدا
انگشت نگاری . [ اَ گ ُ ن ِ ] (حامص مرکب ) عملی است که از روی اثر انگشتها می توان اشخاص مختلف را شناخت ، زیرا که خطهای مختلف سر انگشتان هرکس با دیگری اختلاف دارد. (از واژه های فرهنگستان ).
-
انگشت نما
لغتنامه دهخدا
انگشت نما. [ اَ گ ُ ن َ / ن ِ / ن ُ ] (ن مف مرکب ) هر چیز آشکار و نمودار. نموده شده ٔ به انگشت . و هر چیز مشهور و معروف بخصوص در بدی . (ناظم الاطباء). کنایه از کسی که بخوبی یا بدی مشهور خلق شود و او را بیکدیگر نمایند. (انجمن آرا). مشارالیه بالبنان . ...
-
انگشت نمایی
لغتنامه دهخدا
انگشت نمایی . [ اَ گ ُ ن َ / ن ِ / ن ُ ] (حامص مرکب ) شهرت کردگی درنیک نامی و یا بدنامی ولی در بدنامی بیشتر استعمال میکنند. (ناظم الاطباء). معروفیت . رسوایی : عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت همه سهل است تحمل نکنم بار جدایی . سعدی .|| نمایش چیزی به...
-
پنج انگشت
لغتنامه دهخدا
پنج انگشت . [ پ َ اَ گ ُ ] (اِ مرکب ) مجموع انگشتان هر یک از دست و پا که به کف پیوسته است . || انگشته ، و آن افزاریست که برزگران بدان دانه و کاه به باد دهند تا از هم جدا شود.(لغت نامه ٔ اسدی ). چوبی است بلند که بر سر آن از چندچوب کوتاه چون پنجه ٔ آدم...
-
پنج انگشت
لغتنامه دهخدا
پنج انگشت . [ پ َ اَ گ ُ ] (اِخ ) (کوه ...) کوهی در کردستان و ترکان آن را بش پرماق خوانند. سفیدرود از این کوه سرچشمه میگیرد. (نزهةالقلوب حمداﷲ مستوفی چ فرنگ ص 217).
-
پنج انگشت
لغتنامه دهخدا
پنج انگشت . [ پ َ اَ گ ُ ] (اِخ ) موضعی در حدود همدان ، نزدیک دینور و در آنجا سنجر در هشتم رجب 526 هَ . ق . لشکر خلیفه را مغلوب کرده و قراجه فرمانده ٔ آن سپاه را بکشت . و نیز رجوع به حبیب السیر چ طهران جزو 3 از ج 2 ص 116 س آخر شود. از پنج انگشت حدود ...
-
پنج انگشت
لغتنامه دهخدا
پنج انگشت . [ پ َ اَ گ ُ ] (اِخ ) نام موضعی نزدیک به مراغه ٔ آذربایجان . (برهان قاطع).
-
پیچیده انگشت
لغتنامه دهخدا
پیچیده انگشت . [ دَ / دِ اَ گ ُ ] (ص مرکب ) که انگشتی نیرومند دارد. || که انگشتی کژ دارد.
-
خط انگشت
لغتنامه دهخدا
خط انگشت . [ خ َطْ طِ اَ گ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اثر انگشت که در چین بر اسناد و قباله ها می نهادند. (یادداشت بخط مؤلف ) : و می گفتند اثر هیچ دو انگشتی شبیه یکدیگر نیست . (اخبار الصین و الهند ص 64).