کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
انده خوار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
انده وابردن
لغتنامه دهخدا
انده وابردن . [ اَ دُه ْ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) اندوه بردن . تفریج . (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به انده بردن شود.
-
انده خواری
لغتنامه دهخدا
انده خواری . [ اَ دُه ْ خوا / خا ] (حامص مرکب ) اندوه خواری . (از فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به اندوه خواری شود.
-
انده خور
لغتنامه دهخدا
انده خور. [ اَ دُه ْ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) اندوه خور : مهر فرزندی بر خواجه فکنده ست جهان زآنکه چون مادر انده خور انده بر اوست .فرخی .
-
انده زدا
لغتنامه دهخدا
انده زدا. [ اَ دُه ْ زَ ] (نف مرکب ) انده زدای . اندوه زدا. آنکه اندوه را می زداید و ازبین می برد : زنگ انده گوهر عمرم بخوردچون کنم انده زدایی مانده نیست . خاقانی .شوم هم در انده گریزم ز انده کز انده به انده زدایی نبینم . خاقانی .داود صوت انده زدای ا...
-
انده فزای
لغتنامه دهخدا
انده فزای . [ اَ دُه ْ ف َ ] (نف مرکب ) افزاینده اندوه : دگر گفت از آن روز انده فزای رسید آگهی کند دلها ز جای .(گرشاسب نامه ).
-
انده قوقو
لغتنامه دهخدا
انده قوقو. [ اَ دَ / دِه ْ ] (اِ) دوایی است آنرا حندقوقی خوانند کلف را نافع است . (برهان قاطع) (هفت قلزم ) (آنندراج ). و رجوع به حندقوقی و طریفلن شود.
-
انده گسار
لغتنامه دهخدا
انده گسار. [ اَ دُه ْ گ ُ ] (نف مرکب ) آنکه تسکین می دهد و آرام میکند غم و اندوه کسی را. (ناظم الاطباء). شکننده ٔ اندوه . (آنندراج ). اندوهگسار : مرا خود ز گیتی همی بود و بس چه انده گسار و چه فریادرس . فردوسی .ببین نیک تا دوستدار تو کیست خردمند و اند...
-
انده گین
لغتنامه دهخدا
انده گین . [ اَ دُه ْ ] (ص مرکب ) اندوهگین . غمگین . غمناک : نشسته بودم دوش از فراقش اندهگین بطبع گوهر سنج و بدیده گوهربار.مسعودسعد.
-
انده قوقوی بری
لغتنامه دهخدا
انده قوقوی بری . [ اَ دَ / دِه ْی ِ ب َرْ ری ] (اِ مرکب ) رجوع به حندقوقی بری شود.
-
جستوجو در متن
-
تن دار
لغتنامه دهخدا
تن دار. [ ت َ ] (نف مرکب ) بزرگ جثه . تناور.فربه . کلان . درشت . بزرگ جسم : عطاط؛ مرد دلاور و تن دار.امح ؛ فربه تن دار. درعث ؛ کلانسال تن دار. کبر کبراً؛ بزرگ گردید و کلان و تن دار شد. قسطری ، ضروط، صهود، هدف ، هرجاس ؛ تن دار. (منتهی الارب ). || حافظ...
-
ممکن
لغتنامه دهخدا
ممکن . [ م ُ م َک ْ ک َ ] (ع ص ) برقرار و پابرجا و ثابت و قایم . (ناظم الاطباء). قایم و پابرجا کرده شده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : تو که بونصری باید که اندیشه ٔ کار من بداری همچنانکه داشتی با آنکه تو هم ممکن نخواهی بودن در شغل خویشتن . (تاریخ بیهق...
-
ادیب صابر
لغتنامه دهخدا
ادیب صابر. [ اَ ب ِ ب ِ ] (اِخ ) الاجل الافضل شهاب الدین شرف الادباء صابربن اسمعیل الترمذی رحمةاﷲ علی قبره . ادیبی اریب و فاضلی است شاه سپاه بلاغت و امیر سریر براعت و ارباب هنر و فضل بتقدم او اعتراف نموده و از دریای فضایل او اغتراف کرده و انوری او را...
-
اندوه خوردن
لغتنامه دهخدا
اندوه خوردن . [ اَ ه ْ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) غم خوردن . دل گرفته شدن . محزون گردیدن . (از ناظم الاطباء). اغتمام . (یادداشت مؤلف ) : ز اندوه خوردن نباشدت سودکجابودنی بود این کار بود. دقیقی .چه باید رفته را اندوه خوردن همان نابوده را تیمار بردن...
-
سبکسار
لغتنامه دهخدا
سبکسار. [ س َ ب ُ] (ص مرکب ) (از: سبک + سار = سر) لغةً بمعنی سرسبک ،مرد خفیف و سبک . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ دکتر معین ). خوار و بیقرار و بی تمکین و بی وقار و شتاب زده . (برهان ). بی وقار و شتاب زده . (رشیدی ). کنایه از بی وقر و شتاب کار. (آنندراج ) (ش...
-
خسته جگر
لغتنامه دهخدا
خسته جگر. [ خ َ ت َ / ت ِج ِ گ َ ] (ص مرکب ) با جگر مجروح . بسیار غمگین . بسیارملول . سخت غمناک . سخت دل ناشاد. دل ریش : چو شیر ژیان اندر آمد بسربژوبین پولاد خسته جگر. فردوسی .که سالار ما باد پیروزگرهمه دشمن شاه خسته جگر. فردوسی .بایوان همی بود خسته ...