اندوه خوردن . [ اَ ه ْ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) غم خوردن . دل گرفته شدن . محزون گردیدن . (از ناظم الاطباء). اغتمام . (یادداشت مؤلف ) :
ز اندوه خوردن نباشدت سود
کجابودنی بود این کار بود.
چه باید رفته را اندوه خوردن
همان نابوده را تیمار بردن .
سلطان ... پرسید که ابوالفضل چون افتاده باشد و اندوه تو می خورد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 641).
چون خوردم اندوه چون همی بخورد
گردش این چرخ مرده خوار مرا.
چون خوری اندوه گیتی کو فرو خواهدت خورد
چون کنی بر خیره او را کز تو بگریزد طلب .
تا دل غم اودارد نتوان غم جان خوردن
با انده او زشت است اندوه جهان خوردن .
سه روز اندوه خورد از بهر بهرام
نه با تخت آشنا می شد نه با جام .
|| تأسف .(تاج المصادر بیهقی ) (دهار). لهف . (یادداشت مؤلف ).