کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اندازهبزرگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
oversize, outsize
اندازهبزرگ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[عمومی] ویژگی پوشاک یا چیزی که اندازۀ آن بزرگتر از معمول باشد
-
واژههای مشابه
-
اندازه
واژگان مترادف و متضاد
۱. پیمانه، تعداد، حد، شمار، کیل، معیار، مقدار، مقیاس، میزان، وزن ۲. پایگاه، پایه، قدر، مرتبه، مکانت، منزلت ۳. قطع ۴. معادل
-
اندازه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: handāčak] ‹انداز› 'andāze ۱. هرچه با آن چیزی را بسنجند؛ آنچه مقدار چیزی را با آن تعیین کنند؛ مقدار؛ مقیاس؛ پیمانه.۲. کمیتی که بتوان آن را بر اساس معیارهای مخصوص سنجید.۳. حد معقول و مورد پذیرش برای چیزی.۴. [قدیمی] قدر؛ مرتبه؛ لیاقت.
-
اندازه
فرهنگ فارسی معین
(اَ زِ) (اِ.) 1 - مقدار. 2 - پیمانة هر چیز. 3 - قدر، مرتبه .
-
اندازه
لغتنامه دهخدا
اندازه . [ اَ زَ / زِ ] (اِ) مقیاس و مقدار هر چیزی . (انجمن آرا) (از آنندراج ). مقیاس و مقدار و قدر . (از ناظم الاطباء). مبلغ. مقدار. (مهذب الاسماء). مقدار و مقیاس . (سروری ). مقدار. (دهار). مقیاس . مقدار. (فرهنگ فارسی معین ). حد. قدر. (ترجمان جرجانی...
-
measure 1
اندازه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] تابعی که به هر مجموعه از یک سیگماجبر (sigma algebra)، عددی نامنفی چنان نسبت دهد که مقدار مجموعۀ تهی برابر با صفر و مقدار اجتماع هر تعداد شمارایی از مجموعهها برابر با مجموع مقدارهای آنها شود
-
اندازه
دیکشنری فارسی به عربی
اجراء , حجم , حد , صفقة , کمية , متر , مدي , معظم , مقدار , مقياس , موشر
-
بزرگ
فرهنگ نامها
(تلفظ: bozorg) دارای اهمیت و موقعیت اجتماعی ، برجسته ، مشهور ، بزرگوار ، شریف .
-
بزرگ
واژگان مترادف و متضاد
۱. ارجمند، بابا، خداوند، خواجه، رئیس، سر، سرپرست، سرور، شخیص، عالیقدر، کبیر، کلان، محتشم، معظم، مولا، مهتر ≠ بنده، کهتر ۲. خطیر، عظیم، مهیب ۳. تنومند، جسیم، عظیمالجثه، کوهپیکر، گنده ۴. عریض، فراخ، گسترده، گشاد، وسیع ≠ کمعرض ۵. ارشد
-
بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: bazurg، مقابلِ کوچک] bozorg ۱. دارای اندازه یا حجم زیاد؛ کلان: خانهٴ بزرگ.۲. بااهمیت؛ برجسته: رماننویس بزرگ.۳. با سن بیشتر: برادر بزرگ.۴. دارای سن زیاد؛ بالغ.۵. سخت؛ شدید: رنج بزرگ، فاجعهٴ بزرگ.۶. شریف؛ محترم.۷. (اسم) رئیس؛ سرپرست.۸. (...
-
بزرگ
فرهنگ فارسی معین
(بُ زُ) (ص .) 1 - دارای حجم ، وسعت یا کمیت زیاد. 2 - برجسته ، نمایان . 3 - بالغ ، بزرگسال . 4 - دارای سن بیشتر. 5 - عنوان احترام آمیز برای پدر، مادر، دایی و... 6 - رییس ، پیشوا.
-
بزرگ
لغتنامه دهخدا
بزرگ . [ ب َ رَ ] (اِ) بزرک . تخم کتان . (ناظم الاطباء). دانه ایست که از آن روغن چراغ گیرند و بعربی کتان گویند. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). رجوع به بزرک شود.
-
بزرگ
لغتنامه دهخدا
بزرگ . [ ب ُ زُ ] (اِخ ) (میرزا... قائم مقام ) پدر میرزا ابوالقاسم قائم مقام موسوم به میرزا عیسی و مشهور به میرزا بزرگ . وزیر فتحعلی شاه قاجارو از ادیبان و منشیان عصر خود بود. و رجوع به سبک شناسی ج 3 و فهرست آن ، و قائم مقام و میرزا بزرگ شود.
-
بزرگ
لغتنامه دهخدا
بزرگ . [ ب ُ زُ ] (اِخ ) لقب خواجه نظام الملک .(تاج العروس از یادداشت دهخدا). لقب محدث جلیل نظام الملک حسن بن علی بن اسحاق بن عباس طوسی ، مکنی به ابوعلی ، صاحب نظامیه ٔ بغداد، متوفی در سنه ٔ 458 هَ . ق . (یادداشت بخط دهخدا). رجوع به خواجه نظام الملک ...