کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
امصار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
امصار
/'amsār/
معنی
= مِصر
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
امصار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ مِصر] [قدیمی] 'amsār = مِصر
-
امصار
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ مصر؛ شهرها.
-
امصار
لغتنامه دهخدا
امصار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ مصر. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شهرهای کلان . (آنندراج ). شهرها : مفارقت دیار و امصار کرمان و قطع طمع از آن حدود تکلیف کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). دست نهب و ارهاق و هدم و احراق بر دیار و امصار او دراز کردند. (ترجمه ٔ ت...
-
امصار
لغتنامه دهخدا
امصار. [ اِ م م ِ ] (ع مص ) لاغر گردیدن آهوبره : امصر الغزال مصاراً؛ لاغر گردید آهو بره . (ناظم الاطباء). || پاره پاره شدن رشته .(از اقرب الموارد). در اصل انمصار بوده و نون به میم بدل گردیده و ادغام شده است . (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
مصر
فرهنگ فارسی معین
(مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - واقع شونده میان دو چیز، حد میان دو چیز. 2 - شهر. ج . امصار.
-
عدم آباد
لغتنامه دهخدا
عدم آباد. [ ع َ دَ ] (اِ مرکب )کنایه از دنیای دیگرست . مرگ که خاتمت زندگی است و مرادف با عدم خانه و عدم زار و عدم گاه است : کس نیامد به جهان کز غم ابنای جهان کف زنان رقص کنان تا عدم آباد نرفت . طالب آملی (از آنندراج ).اگر اندک حرکتی ... صادر گشتی عقو...
-
هدم
لغتنامه دهخدا
هدم . [ هََ ] (ع مص ) دوار سر رسیدن مرد را از سواری کشتی . || پشت شکستن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || هدام عارض شدن مرد را. (از اقرب الموارد). || شکستن بنا. (منتهی الارب ). شکستن و افکندن بناء. (اقرب الموارد). || ویران کردن . (منتهی الارب ). وی...
-
مصر
لغتنامه دهخدا
مصر. [ م ِ ] (ع اِ) پرده و حاجز میان دو چیز. || حد میان دو چیز. (غیاث ). حد میان دو زمین . ج ، مصور. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). حد. ج ، مصور. (مهذب الاسماء). || آوند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || گل سرخ . (منتهی الارب )...
-
هابخت
لغتنامه دهخدا
هابخت . (اِخ ) مکسیملیانون (1775-1839 م .). مدرس زبان عربی در مدرسه ٔ بزرگ پادشاهی برسلاویه ٔ پروس و مولدش در شهر برسلا بود و در زمان «دوساسی » (خاورشناس ) به پاریس رفت و نزد وی درس خواند و همچنین زبان عربی را در نزد کشیش رفائیل مصری فراگرفت . کتابی ...
-
مساجد
لغتنامه دهخدا
مساجد. [ م َ ج ِ ] (ع اِ) ج ِ مَسجد. مسجدها. مزگتها. مزکتها. رجوع به مسجد شود : به جمله ٔ مملکت نامه ها رفت در معنی ترویحه های مساجد و عرض مجالس . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 273). به جای بتکده ها مساجد بنا افتاد. (کلیله و دمنه ). مشاعل شریعت در آن دیار و ...
-
تواچی
لغتنامه دهخدا
تواچی . [ ت َ ] (ص ، اِ) جارچی باشد و آن عبارت از شخصی بود که از جانب پادشاهان و فرماندهان به ایصال احکام و رسانیدن فرامین مأمور شود. (از سنگلاخ ) : ... فرمان همایون نفاذ یافت که امراء تواچی ، سان عساکر ظفرمآثر بازطلبند و سپاه ممالک محروسه را از اقص...
-
چشمه ٔ حیات
لغتنامه دهخدا
چشمه ٔ حیات . [ چ َ / چ ِ م َ / م ِ ی ِ ح َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آب زندگی . چشمه ٔ آب حیات . چشمه ٔ آب زندگی . چشمه ٔ حیوان . چشمه ٔ خضر. چشمه ٔ زندگی : ای خاک بر سر فلک آخر چرا نگفت کاین چشمه ٔ حیات مسازید جای خاک . خاقانی .مصطفی چشمه...
-
نهب
لغتنامه دهخدا
نهب . [ ن َ ] (ع اِ) غنیمت . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (متن اللغة) (اقرب الموارد). || هرچه به غارت آورده شود. (منتهی الارب ). آنچه به غارت بیارند. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). غارتی . منهوب . (یادداشت مؤلف ). ج ، ن...
-
دکن
لغتنامه دهخدا
دکن . [ دَ ک َ ] (اِخ ) دکهن . ولایتی است در هند، و به اعتبار جهات چون در جنوب افتاده است «دکن » گویند،و هندیان با هاء (دکهن ) نویسند ولی در تلفظ هاء را نیارند. (از لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). ولایت و دیار معروف در هند، از طرف مشرق محدود است به دری...