کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
الکه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
الکه
/'olke/
معنی
= الکا
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
الکه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] ‹اولکه› [قدیمی] 'olke = الکا
-
الکه
لغتنامه دهخدا
الکه . [ اُ ک َ ] (ترکی ، اِ) لفظ ترکی است بمعنی کشور. (از غیاث اللغات ) (آنندراج ). ناحیه . بَلَد. اُلکا. رجوع به الکا شود.
-
الکه
لغتنامه دهخدا
الکه .[ اَ ل ِ ک َ ] (اِخ ) نام یکی از طوایف جنوبی هند. (از تحقیق ماللهند ص 151).
-
واژههای مشابه
-
الکه کهن
لغتنامه دهخدا
الکه کهن . [ اَک ِ ک ُ هََ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیلوار بخش کامیاران شهرستان سنندج ، در 10 هزارگزی جنوب باختر کامیاران و 10 هزارگزی باختر شوسه ٔ کرمانشاه - سنندج . دامنه و سردسیر است . سکنه ٔ آن 258 تن سنی هستند که به کردی سخن میگویند. آب آن از ...
-
جستوجو در متن
-
اسفند
لغتنامه دهخدا
اسفند. [ اِ ف َ ] (اِخ ) نام الکه ای است در نیشابور. (برهان ).
-
بله
لغتنامه دهخدا
بله . [ ب ِ ل َ ] (ترکی ، اِ) لفظ ترکی است به معنی چنان . (فرهنگ لغات عامیانه ). چنین .- اله و بله ؛ چنین و چنان .- امثال :بله دیگ بله چغندر ؛ مثل مرکب از کلمه ٔ بله ٔ ترکی است که معنی چنین میدهد و دیگ و چغندر فارسی . گویند ترکی میگفت مسگران الکه ٔ...
-
الکا
لغتنامه دهخدا
الکا. [ اُ ] (مغولی ، اِ) پرگنه و زمین و ملک و وطن . (غیاث اللغات ). ملک و بوم و زمین . (برهان قاطع) (از آنندراج ) (هفت قلزم ) (ناظم الاطباء). ناحیت . الکه . در آذربایجان شوروی امروزه اولکه گویند بمعنی سرزمین و کشور، و واو را تلفظ نکنند.
-
اهرستان
لغتنامه دهخدا
اهرستان . [اَ رِ ] (اِخ ) نام الکه ایست در نواحی یزد. (آنندراج ). نام ولایتی نزدیک یزد. (ناظم الاطباء) : تا به یزد افکند امر نافذ سلطانی ام گشته نزهتگاه اهرستان بهشت ثانی ام . تأثیر (آنندراج ).نسیم گلشنش بر سنبل شیراز تیزیده بلاگردان اهرستان شده باغ...
-
الوس
لغتنامه دهخدا
الوس . [ اُ ] (ترکی - مغولی ، اِ) باواو غیرملفوظ در ترکی قوم را گویند. (غیاث اللغات ).مخفف اولوس است . (از آنندراج ). قبیله و جماعت : از راه ولی العهدی و قائم مقامی پدر وارث تخت و پادشاهی و الوس و لشکر شد. (جامع التواریخ رشیدی ). و او خود رادر نظر پا...
-
اردشیرخره
لغتنامه دهخدا
اردشیرخره . [ اَ دَ / دِ خ ُرْ رَ ] (اِخ ) اردشیرخوره . از عمارت و شهرها که [ اردشیر بابکان ] کرد... یکی اردشیر خوره خواند و آن پیروزآباد است از پارس و پیش از آن گور خواندندی . (مجمل التواریخ و القصص ص 61). نام الکه ایست بزرگ از ولایت فارس که شیراز و...
-
خشکار
لغتنامه دهخدا
خشکار. [ خ ُ ](اِ) آرد سپوس دار. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). آردی باشد که نخاله ٔ آن را جدا نکرده باشند . (برهان قاطع) (فرهنگ خطی ) (فرهنگ جهانگیری )(انجمن آرای ناصری ). آرد گندم درشت که خوب آسیا نشده یا خوب بیخته نشده باشد. (یادداشت بخط مؤلف ). دقیق الذی...
-
بلد
لغتنامه دهخدا
بلد. [ ب َ ل َ ] (ع اِ) جای باش حیوان ، عامر باشد یا غامر. (منتهی الارب ). هر موضعی از زمین ، عامر و آباد باشد یا غیر عامر، خالی از سکنه باشد یا مسکون ، و واحد آن بلدة است . (از دهار). هر موضعی از زمین ، عامر باشد یا خالی . (از اقرب الموارد). || زمین...
-
بامیان
لغتنامه دهخدا
بامیان . (اِخ ) نام قصبه ایست که در کوههای آن دو بت سرخ و اکهب (سپید به تیرگی مایل ، خنگ ) ساخته شده است که هریک هفتاد ذراع طول دارند. (از قانون مسعودی ابوریحان ج 2 ص 573).نام ولایتی است در کوهستان مابین بلخ و غزنین . در هریکی از کوههای آن ولایت صورت...